جا مانده ام
در قصه ای که
حکایت از لیلی تنها دارد
این قصه دیگر همچو آغازش
جایی برای مجنون بی وفا ندارد
آیا کسی مسیر دلتنگی را با من طی میکند.....
تو که مهربونی....تویی که همه بهت میگن خدا جون...آره تو که از رگ گردنم بهم نزدیکتری...کجایی؟؟؟
کجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآ؟؟؟
ینی تو این دنیای بزرگ هیشکی نیس؟؟؟!!!!
مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بیا که بدجور دلتنگتم!!!
به دلتنگی هایمـــ دست نزن
می شکند بغضــمـــــ یک وقت !!
آنگاه غرقـــــ می شوی
در سیلابـــــ اشکهایی که
بهانه ی روانــــــ شدنش هستی !! . . .
می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود
دِلـَـــــمــ ؛ گـ ـاهـــــےمــــــیــگــــــیــــرَد !
گـ ـاهےمیـــسوزَد ! وحَـــــــتےگـــاهے،
گــ ـاهےنـَـه خیــلےوَقتـــهـآمیــــشِکَند !
امــ ـا هَــــنـــــ ـوز مےتَــــــپـــَــد به خــــاطر تــ...
دلم غمگین غمگین است
در این کومه
در این زندان
در این غوغای خاموشی
در این جشن فراموشی
در این دنیای بی مهر و کم آغوشی
دلم ترسیده و تنگ است
دلم ترسیده از آه پر از درد پدرهامان
و از چشم پر از اشک تمام مادر ها
دلم آشوب آشوب است
دلم سرد و تنم بی روح بی روح است
نمی خواهم، نمی خواهم دگر
این زندگانی را و دل را
نگاهم خیره بر بالا
به دنبال نگاهی ساده می گردد
و می بینم، و می بینم هوای گریه دارد آسمان هم پای چشمانم
می روم آرام
گونه ام خیس است
آسمان می بارد امشب بر من و بر گریه هایم سخت
گل اگر خار نداشت، دل اگر بی غم بود
اگر از بهر پرستو قفسی تنگ نبود
زندگی، عشق، اسارت، قهر، آشتی، همه بی معنا بود
کجا رفتی؟
کجا ماندی؟
ای عشق تورامن گم کرده ام امروز
واکنون تمام لحظه های من اسیر سکوتی سردوسنگینند
واکنون چشمانم که تادیروز به عشقت میدرخشیدند نمیدانی چه غمگینند
نمیدانی که چشمانت چراغ روشن شب های من بودند؟
نمیدانی شانه هایت تکیه گاه بی پناهی های من بودند؟
نمیدانی که لبخندت شکوه آبشاربهاران من بودند؟
نمیدانم چه خواهد شد پر از دلشوره ام امروز چه دلتنگم چه بیتابم چه دلگیرم
من امروز توراگم کرده ام ای عشق کجا رفتی؟ کجا ماندی؟
که من بی تودر هر لحظه هزاران بار میمیرم
تمام لحظات بارانی توی پیاده روهای خیس یادت هست ؟
خاطره آن درخت سبز را که کنارش قول دادی به اندازه همه روزهای بارانی با هم باشیم ؟
حالا هر روز صبح به انتظار ابری … پنجره را باز می کنم
اما سالهاست که ابر تنها می آید …
ولی باران … هیچ
و هر شب دعا می کنم که فردا باران بیاید
حتی از روی دلتنگی
قول می دهم که بگویم :هنوز هم دوستت دارم …
هیچ کس درد دلی از من نپرسید
اما من اقیانوسی شدم برای غرق کردن درد دلهای دیگران
هیچ کس جریان دریای دلم را طوفانی نکرد
اما من جریانی آرام و خنک شدم
برای خاموش کردن گرمای غمناک شن های ساحلها
هیچ کس من را آرام نکرد
اما من آرامشی شدم برای مضطربترین قلبها
هیچ کس آتشفشان درون من را خاموش نکرد
اما جریان مذاب درون من جریان زندگی را بخشید
به بستر یخ زده ی دریاها
هیچ حقیقتی جز تو در زندگی من نبود خدای من
اما بدمستی وصال ما محکوم شد به این گذراندن ها و گذشتن ها
تقدیم به حقیقت عشق
لبهایت که تشنه و
دلتنگ می شوند
باران را ببوس
من این جا زیر بارانم
وقتی که بسیار
از تو دورم
و مرا می خواهی
باران را ببوس
او تو را
قطره قطره
در من فرو می ریزد...
به اشـــک هـــایـَـم گــُـفـــتِه ام قــَــرارمـان شـَـب هــا
هـِــنگـــــــام مُــــرور خاطـــره هـــایــم
تــَلافـــی روزهـــای دِلــــتـنگـــی را دَر بیــــاور!!!
با هر نخ سیگار یک اندوه را دود می کنم...
یکی برای تنهایی هایم ...
یکی برای ترس ها...
و دیگری برای سادگی ها و...
به دلِ شکسته ام که می رسم پاکتم خالیست!
و غم های من ناتمام...
باشد...
دلِ شکسته ام بماند برای فردا... !
هزار روز مداوم
زیر آوار این کوه ها بمانی
کسی ریز علی تو نمی شود !
هیچ پیراهنی به عشق تو آتش نمی گیرد !
ریل ها ...
همان مسیر ممتد دیروزند ...
گنگ و بی انتها ...
هنوز هم ...
سوت قطار هیچ مرده ای را از خواب بیدار نخواهد کرد ... !
خیلی ها دلـــــــــمو شکستن؛
ولی تو با همه "فـــرق" داری!
آخــه یه ضرب المثل هست که میگه:
کـــــــــــار را آن کرد که تمــــام کرد...