انقدر حرف دارم برای نگفتن
که صدایم را ببرم بالا،فریاد بزنم
آنقدر گوش نیست برای شنیدن!
اینروزها میتوانم بلنـــــد بلنــد فکرکنم
بلنــــــد بلنــــــد دادبزنم
بلند بلند از غم هایم بگویم که باهیچکسی نگفته ام!
که هیچکسی تاب شنیدنش را ندارد!
ازحرفهایی که تنــدندو تیزندو تــــــــلخ!
کاش حواست باشد،دلی اینجا تنگ است...
!!!مخاطب بی مخاطب
نوشته های من مخاطب ندارند
و من نوشته های بی مخاطبم را به حراج گذاشته ام
کسی که این وبلاگ بخاطرش متولد شد
.....مرده است
هــیچوقت مـعنی این جمله ی معلمُ
که پای تخته سیاه توضیح میداد نفهمیدم
"بــعضــی تغــیرات شیمیایی اســـت"
حالا پس از گذشت سال ها. . .
خوب درک کردم منظورش را !
"رفـــتنت خــاکســترم کـــرد"
گاهی دیگر واژه ها هم نمی توانند عمق دلتنگیت را بیان کنند پس
فقط چند سطر سکوت به یادگار می نویسم:
.................................................................................................
...................................................................................
...............................................................
..................................................
....................................
.........................
..........
تا او هرطور که خواست آن را معنا کند . . .
مــ ـرا بـﮧ تـפֿتم ببنـבیــב و ـتنهــایمـ بـُـگذاریـב
هـر چقـבر همـ نــالیـבґ و فــریـاב زבґ ،
بـﮧ ωــراغمـ טּـیـاییـב ....
مــטּ בارґ او را تـــَــــــرڪ مـ ـے ڪـنم!!!
هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است
چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله اس
من و آرام دل غمگینم..........؟؟؟
و اشک...
و خاطراتی مبهم از گذشته
و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام
فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود
خواب کودکانه ی من
و تو ماندی در خاطرم
بی آنکه تو را ..!!!
چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...
بعد از این همه عبورِ کبود،
قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...
یادمان باشد در یک رابطه
آنقدر به طرف مقابلمان نزدیک نشویم که
وقت جدایی بجای دل کندن جان بکنیم!!!!!
آهای کافـی چی :
در این روزهای پُر رفت و بی آمد
ندیدی عزیزی را کـه تمام ِ تلاشش در رفتـטּ بود و نماندטּ ؟
این آخَری ها خَبر دیدنش را در کافـه ای بـه مـَטּ دادند ؛
اگر رفتـه کـه هیچ
اگر باز هم آمد تو ... قهوه ای تلخ تـَر از تمامی تلخ ها بـه حساب مَـטּ برایش بریز ,
اگر از تـَلخی اش گلـه و شکایتی کرد بگو :
فِلانی گفت :
این تلخی در برابر رفتنت هیچ است .
بگو : کـِه فلانی در بـه در این کافِه بـه آטּ کافه در پی تو بود بی انصاف !
آهای کافـی چی حواست با مـטּ است ؟
از بین این همه که جـــــان آدم را به لـــــب می رسانند ....
نام عــــــزرائیل...
بد در رفتــــــه است ... !!
خسته ام از این مواظب خودت بــــاش ها !
تو اگر نگران من بودی ،
نمیرفتی ...اگر میماندی ،
با یک نگـاه ، با یک نـفس مواظبم بودی
پـــــــس نگران من نباش ...
بــــرو
دَردِ مَــن تَنهـــ ـــ ــــآیی ام نیست
دَردِ مَـــن این اَســــــت
کِه هَــ ــــ ــــــر روز اَز خودم میپُرسَم
مَگَــر خودش مَـــرآ اِنتِخاب نَکَرد...؟
تماشا کن این لحظـــه هــایی رو کهدارن خیس میشن چشام روبه روتنشستم بگیرم با این گریــــه هـــامجـــــواب سوالامـــو از ایـن سکـــوتببـین رو بــــه روی تــــو زانــــــو زدمنمیخوام با این غصـــــه ها سر کنمنشستــــم همینـــجا ببینم تـــــوروببینــــــم تو رو بلکـــــــــه باور کنــمبا اینکـــــــه کنـــــــــــارم نمیبینمتبا اینکــــــه نمیخــــوای چیزی بگیکــــــنار تــــــــو آرامشی بـا منـــــهکه مشکـــوک میشم به وابستگیسرم روی این خـــــــــاک میمونه تانگی توی گـــــوشم بخشیــــــدمتشبیه همون لحظــــه هایی شدیکه هر شب تو رویـــــام می بینمت
داغونی ام از آنجا شروع شد که فهمیدم …
از میان این همه “بود”من در آرزوی یکی ام که ” نبود “
سکـــــــــــوت می کنـــــم . . .
نه اینـــــــــــــــکه دردی نیسـت . . .
گلویی نمــــــــانده برای فــــــــــریـــــاد. . .
این بار که آمدی
دستانت را روی قلبم بگذار
تا بفهمی این دل با دیدن تو نمی تپد
میلـــرزد
چه سخت است از صبر گفتن و دلجویی دادن وقتی که لحظه هایت همیشه با درد آمیخته شده است.
چه سخت است امید بستن به فرداهای دور از انتظار وقتی که تنها، درد مرهم زخم هایت باشد.
میدانم چقدر سخت است وقتی صبرت را به ازای روزها تحمل رنج از دست می دهی و میدانم چه سخت است وقتی ناله های لحظه های تنهاییت را با شانه های بی کسی شب تقسیم می کنی تا حرمت اشک های پاکت را مقابل هر کس نشکنی.
آری، چه سخت است موعظه وقتی که هیچکس دردت را نمی فهمد و هیچکس نمی تواند تسکین دهنده دل خرابت باشد...
نمی دانم چه باید گفت
ولی
تا می توانی گریه کن، شاید دنیا شرمش بگیرد.............
شب که مــــی خـــواهَم بخــــوابم..
بـا خودم اتمـــــــام حُجــَــت مــی کنم...
که دیگــــــر نه اشکــی از چشمـانم فـــرو آیــد...
و نه نگاه هـــــــایم خیس آب شونـــد...
امـّـا صُبــح که بـــلنـــد مــی شوم...
مــی بینم که بالِــشَم خیس خیس است !!!
تمام شد
تمامش کردی
تو!
دیگر نیازمندت نیستم
خودم تنها زیر باران خواهم رفت
بدون یادت
خسته ام ، خسته ام کردی
انقدر که دیگر در فکرم جا نمی شوی
(قلبم ؟؟!)
انقدر خسته،
کــــــــــــه . . . . . .
پر از حرفم اما فقط
سکوت می کنم