دلم واسه اول دبستان تنگ شده
که وقتی تنها یه گوشه حیاط مدرسه وایسادی…
یه نفر میاد وبهت میگه:میای باهم دوست شیم
مـــات شــدم از رفـتنت !!
هیــچ مـیز ِ شطـرنجی هـم ...
در مــیان نـــبـود !
ایـن وســط ،
فــقط یـک دل بـــود ..
کـه دیگــر نـیست
وقتی که دیگر نبودی ... به بودنت نیازمند شدم!
وقتی که دیگر رفتی ... در انتظار آمدنت نشستم!
وقتی که دیگر نمیتوانستی مرا دوست بداری ...
تورا دوست داشتم!
وقتی که تو تمام کردی ... من،شروع کردم!
وقتی که تو تمام شدی ... من،آغاز شدم!
و چه سخت است تنها متولد شدن ...
مثل تنها زندگی کردن ...
مثل تنها مردن ...!
مثل من ...!
گاهی آدم میماند
بین بودن یا نبودن!
به رفتن که فکر می کنی
اتفاقی می افتد که منصرف می شوی...
میخواهی بمانی،
رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی!
این بلاتکلیفی خودش کلــــی جهنـــــــــــــــم است..
دردم ایــــن نـــیـسـت کـــــه
او عــــاشــــق نـــیــسـت ،
دردم ایــــن نــیــسـت کــــــــه...
مــعــشـــوق مــن از عــشــق تـهــی اسـت ،
دردم ایــــــن است کــــــه
بــــا دیـــــدن ایـــــن ســردی هــــا ...
مـــــن چـــــرا دل بـــســتــم؟!؟!
آسمان را بنگر که هنوز بعد صد ها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که دلش از سردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز پر از امنیت و احساس خداست
همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی
وقتـــی بغــــض میکـــُنی
وقتـــی دآغونــــی
وقــــتی دلــِت شکــــستـ ه
دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ
انقــــدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی :"بیخـــیال"