مــــــیگویند خــــــــدا همه جاهست.....
اما نمـــــی دانم چه حکمـــــتی ست که هربار میخواهم....
صــــــــدایش کنم....
نگاهـــــــم به آن بالاها گـــــــره می خورد....
گویــــــــی دیگر دلهره ی از دست دادنش را ندارم.....
گوش هایــــــــم را می گیرم.....
چشم هایــــــــم را می بندم.....
ولی حریف افـــــــــکارم نمی شوم....
چقدر دردناک است فهمـــــــــیدن....
خـــــــــــــــــدایا....کاش یکبار روبرویم بنشـــــینی...