همین که هستی . . . همین که در سرای دلم راه میروی . . .
همین که گاهی پناه واژه هایم میشوی . . .
کافیست برای یک عمر آرامش . . .
چه لطیف است حس آغازی دوباره ...
به روز زیبای آغاز نفس کشیدن ...
وچه اندازه شیرین است امروز ...
امروز روز من است و من
تمام دلتنگیهایم را
به جای تو
در آغوش می کشم
چقدر جایت خالیست
نقشه مشهد راکه
روی زمین پهن می کنیم،
بهشت مقابل چشمانمان سبزمی شود.
ومگر می شودقطعه ای از بهشت
روی زمین باشدوشلوغ نباشد؟!
آنجاهمیشه شلوغ است وچه
زیباست که این حالت طوفانی
همیشه در سیطره ای عرفانی است.
اینجاست که چشم هایت خود به خود
می جوشندودست هایت به
طرف ضریح قد می کشند،
گویی این غریب،تمام غربارادر آغوش مهربان
خود کشیده است.
حاجتت رابگویی یانگویی مهم نیست،
تنها کافی است بگویی:
السلام وعلیک یاعلی بن موسی الرضا
گاهی دلم یک جای دنج میخواهد...
جایی شبیه رواق های حرم ات
بنشینم وزل بزنم به گنبدت!
من باشم وبغض های نشکسته،...
تو باشی وآرامش دلم...
ببار باران
کمی آرام...
که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد
ببار باران
بزن بر شیشه ى قلبم....
بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد
ببار باران
که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش
ببار باران
جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن
ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من
میشوی یک ابر تو خالی
ببار باران...
که تنهاى تنهایم ...!
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
..
تو
تمام تنهاییهایم را
از من گرفتهای
خیابانها
بی حضور تو
راههای آشکار
جهنماند
شمس لنگرودی