ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

.................عجبا...........

.
چشمـ به راه بودیمـ در طول هفته تا جمعه برسه ، ولی مگه می رسید. سه ماه تعطیلی برامـون سه قرن بود و روزها به آرامی و آهستگی می گذشت.
حتی فضای خونه چقـد برامون بزرگ بود. اتـاق ها بزرگ بودن. حیـاط خونه همچو پارک بزرگی بود. کوچه انگار بزرگراه بود.
فضای برای نفس کشیدن باز بود و از فراغی ی جا و مکان صورتمون رو با زغال به همراه بچه ها سیاه می کردیمـ و دستـامونو باز میکردیمـ و می دویدیمـ. انگار توی آسمونا پرواز می کردیم و ...
اصلا نمیدونستیمـ غمـ و غصـه چیـه . فکر چیـه . اعصاب چیـه . روح و روان چیـه . پول و مال چیه . تهی بودیمـ ، تهی از کینه و بغض و نفرت و ... و پر بودیمـ از عشق ، صفا ، دوستی ، محبت ، یکرنگی ، لذت ، خنده ، شادی ، راستی و آشتی.
و گهگاهی همـ به آدمـ بزرگا نگاه میکردیمـ و به خودمون میگفتیمـ یعنی میشه یه روزی ما همـ بزرگ بشیمـ. پولدار بشیمـ و غمـ و غصه داشته باشیمـ و عصبانی بشیمـ و عاشق بشیمـ و ...
و اما نمیدانستیمـ که چه بخواهیمـ و چه نخواهیمـ دنیا و روزگار کار خودش را خواهد کرد و گردش ایام توقف ناپذیر است. روزها با تمامـ توان در گذر هستند و لحظه ها رو می درند.
گذشت و گذشت و گذشت و بالاخره مثلا بزرگ شدیمـ و اما نمی دانستیمـ که این بزرگی بهایی دارد. بهایی همچو روزها تبدیل به ثانیه شدن ، هفته ها تبدیل به دقیقه شدن ، ماه ها تبدیل به ساعت شدن و سالها تبدیل به روز شدن. فضای خونه و حیاط و اتاق ها مثل یه قفس تنگ شدن. از غمـ و غصه و فکر پرپر شدن و از ناراحتی های اعصاب و روح و روان داغون شدن.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد