گاهی واژه هایم
به من خیره می شوند
انگار مرا نمی شناسند
گوئی از سکوتی می آیند
که از آنِ من نیست
واژه های خسته ای
که در آرزوی زبانی تازه اند
من اندوه بی تو بودنم را
با ابرها می گویم
و تو مرا خواهی خواند
در باران های بسیار