ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

,,,,,,,,

خدایا

می شود برایمان برف بفرستی ؟

برفی که برف باشد 

برفی که بنشیند روی زمین و زمان ...

آنقدر که بشود " آدم" ساخت

فقط آدم !

هر چند برفی 

هر چند سرد و ساکت و یخی ...

آدم های این پایین

بی پروا و بی واهمه

به سادگی نامت را قسم می خورند

حتی از تو

دل می شکنند

زخم می زنند

و به سادگی فراموش می کنند ...

اما آدم برفی ها

عمرشان به شکستن دل ها قد نمی دهد

آب می شوند ...

 

 

ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ...

 

ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﺎﻓﻪ ﯼ ﺷﻠﻮﻍ
ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺪﻫﻢ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ
ﻭ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ
ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ؛ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺭﺍ ؛ ﻋﺸﻖ ﻫﺎ ﺭﺍ .
ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺎﻓﻪ ﭼﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ
ﺳﺮﺩ ﺑﺸﻮﺩ _ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ
ﺑﻌﺪ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﺑﮕﻮﯾﺪ
ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺧﯿﺎﻟﺖ ؟
ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ
ﻭ ﺯﯾﺮِ ﻟﺐ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﺎﻓﻪ ﭼﯽ !
ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ
ﺑﺎﻭﺭِ ﺑﻮﺩﻥِ ﺩﺳﺘﯽ
ﻧﮕﺎﻫﯽ ﻋﺸﻘﯽ
ﺗﻠﺨﯽِ ﻗﻬﻮﻩ ﭘﯿﺸﮑﺶِ
ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﺩﺭ ﮐﺎﻓﻪ ﺍﺕ
ﻗﻬﻮﻩ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﻨﺪ ﺗﺎ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺑﺮﻭﺩ
ﭼﻪ ﺗﻠﺦ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺣﺎﻝِ ﺭﻗﺼﻨﺪﻩ ﺍﯼ
ﺣﻮﺍﻟﯽِ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﻭﺭﯼ ﻫﺎ

"عادل_دانتیسم"

همین

مـن…!
مـرا که میـشنـاسـی؟!
خـودمـم…
کسـی شبیـه هیچـکس!
کمـی کـه لابـه لای نـوشتـه هـایـم بـگـردی پیـدایـم میکنـی…
مهـربـان، صبـور، کمـی هـم بهـانـه گیـر …
اگـر نوشتـه هـایـم را بیـابـی ، منـم

asheghane 13

.

.

.

.

می دانی ، یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی
“تـعطیــل است” و بچسبانی

پشت شیشه ی افـکارت، باید به خودت استراحت بدهی، دراز
بکشی دست هایت را زیر

سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی، در
دلـت بخنــدی به تمام

افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند، آن وقت با
خودت بگویـی :

****بگذار منتـظـر بمانند ****

 همـان حـوالـی ام

.......

نمی دانم چرا وقتی

دلم درگیر یاد توست

هوا دلگیر و بارانیست

صدای رعد هم جاریست

نه رویایی ، نه کابوسی

هر آنچه هست بیداریست

نمکدان می شود ابر و

نمکها روی زخم دل ...

و این آغاز یک موضوع تکراریست ...!

هنرها دارد این باران

از آن لحظه که می بارد

تبم در گریه می سوزد

تحمل کینه می توزد

و تن هم طبق معمول همیشه 

پیله ی افسوس می دوزد

دلم دلتنگ یاد توست ...

 

چه پاییزی

پاییز

وفادارترین فصل خداست

حافظه ی خیس خیابان های شهر را

همیشه همراهی می کند

لعنتی ، هی می بارد و می بارد

و هر سال

عاشق تر از گذشته هایش

گونه ی سرخ درختان شهر را می بوسد

و لرزه می اندازد به اندام درختان

و چقدر دلتنگ می شوند برگ های عاشق

برای لمس تن زمین

که گاهی افتادن

نتیجه ی عشق است ...

 

;;;;;

روزگار

دنبال چه میگردی

فال ما گرفتن ندارد !

حالمون مهم بود

که تو ماهرانه گرفتی ...

کاش

دوپا داشتم ...

دو پای دیگر !

یک پا برای گذاشتن روی "خیلی چیزها"

و دیگری

برای فرار از همه چیز ...

 

چه

چه هوایی

چه طلوعی

جانم ...

باید امروز حواسم باشد

که اگر قاصدکی را دیدم

آرزوهایم را

بدهم تا برساند به خدا

به خدایی که خودم میدانم ...

نه خدایی که برایم از خشم

نه خدایی که برایم از قهر

نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند ...

به خدایی که خودم میدانم ...

به خدایی که دلش پروانه است

و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید

و به باران گفته است باغها تشنه شدند

و حواسش حتی

به دل نازک شب بو هم هست

که مبادا که ترک بردارد

به خدایی که خودم میدانم ...

چه خدایی

جانم ...

 

تنهایی

 

از تنهایی

به میان مردم

و از مردم

به تنهایی 

پناه میبرم

راست میگفتی نیما

"به کجای این شب تیره بیاویزم

قبای ژنده خود را....."

سخت...

این روزها چه شکستنی شده ام

با هر گفتاری

با هر کرداری

با هر نگاهی

 ... صدای شکسته شدن میپیچد درونم 

این روزها چه تلخ شده ام

مثل قهوه

مثل درد

و این تلخی گاهی کام خودم را هم تلخ میکند

این روزها چه سرد شده ام

... از همه آدمها 

 ... از همه دنیا

 ... از همه رویاها 

مثل آدم برفی تنهای درون باغ

این روزها چه سخت میگذرد ...!!!

 

من...؟

ساکت اما پر ازحرف، 

 پخته اما کودک،غمگیناما شاد ...  

مگه زندگی در هم نیست؟

من همینم ساده 

گاهی

فرقـے نمـے کند !!
 
بگویم و بدانـے ...!
 
یا
 
نگویم و بدانـے..!

فاصله دورت نمی کند ...!!!

در خوب ترین جای جهان جا داری ...!

جایـی که دست هیچ کسـی به تو نمـی رسد.:

قلبـــــــــم

دلم هوای دیروز را کرده

هوای بودنت

هر چه دلم را خالی می کنم

باز هم پر می شود از تو ،

چه برکتی دارد دوست داشتنت

.

.

آری

بهانــــه میگیرد دلـــــــــم گاهی


دلتنگی

سلام ...

سلام مهربون روزهای تنهایی ...

سلام رفیق روزهای دلتنگی ...

درتمامی لحظه هایی که بی تو گذشته اند نمی دانی چقدرپیرشده ام...

درتمامی شب های پاییزی که نبودی درایوان خانه به انتظارنشسته ام...

تنم سرداست...

و روحم آواره آسمانهاست...

چ پرشتاب ثانیه های عمرم میگذرند....

اما چ پرعذاب ثانیه های بی تو ، سپری می شوند....

گریه های وقت وبی وقتم

نفس های سنگینم

دستان لرزانم

موهای سپیدم

چشمان خسته ام

همگی نشانه های سنگینی نیامدنت است....

.... !

همین دیروز بود که آسمان از دلتنگی هام بغض کرد

همین دیروز بودکه پیچک های تکیده رو دیوارکاه گلی خشکید

همین دیروز بودکه من از چشم ها افتادم و چشمهایم ناشکیب تورا می جست

راستی من بوی تو را میان علفزارها،میان بوته های بارون خورده بهار،میان خواب ناز قاصدکها....

استنشاق کرده ام....

من تمامی ثانیه ها را باتو زندگی کرده ام...

چ دوگانگی مبهمیست دنیایی که تو را دارد و ندارد...

زندگی

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﺩﻧﺠﯽ ﺳﺖ

ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩ

ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ

ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮ ﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ

ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ

ﮐﻪ ﺩﺭ آﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد

ﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ

ﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد

زندگی کن ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ

ﻗﺼﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ،ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ

ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ...ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ

ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ می ﮔﻴﺮﺩ

ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ

ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎیی

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎهی

 

و....

 

همه روزی نیستند تمام میشوند یک روز نمیدانم کی

 

چه خوب که لحظه ناب کسی باشیم

 

قراری برای محبت

 

نگاهی برای مهر

 

صدایی برای دوست داشتن

 

دستی برای شانه

 

و...

 

هرچه باید باشیم

تووووووووووووو

  • چه عاشقانه است این روز های ابری…
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی…
چه عاشقانه است شکفتن

چه عاشقانه است این روز های ابری…
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی…
چه عاشقانه است شکفتن گل های اقاقیا…
چه عاشقانه است قدم زدن در سرزمین عشق…
و من
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم…
عاشقانه لالایی گفتن را دوست دارم…
عاشقانه سرودن را دوست دارم…
عاشقانه نوشتن را دوست دارم…
عاشقانه اشک ریختن را…

دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار
بهترین و عاشقانه ترین کسم بارانم....
و من
عاشقانه می گِریَم…

عاشقانه می نویسم…
و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم…