ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

خوبی دلیل جاودانگی توست

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت، دلگیر مباش

تو با تمام مهربانی هایت زیباترین معصوم دنیایی…

من خدایی را میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان میبارد…

اما یکی سپاسش میگوید و هزاران نفر کفر!

چرا میپنداری باید بهتر از خدا تو را قدردانی کنند؟!

پس نرنج از ناسپاسیشان و برای شادیشان بکوش…

با مهربانی روحت به آرامش میرسد…

تو با مهرت بال و پر میگیری…

خوبی دلیل جاودانگی توست…

 

gg

یک نفر باید باشد ...

یک نفر باید باشد که
بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی
تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری
از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند
و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند
حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!

یک نفر که وقتی تو دهن باز کردی نگوید آره می دانم، اصلا یک نفر باشد که هیچ چیز نداند
یک نفر باشد در این دنیا که نصیحت را بلد نباشد...
یک نفر که وقتی برایش تعریف میکنی که کارم دارد به جاهای باریک می کشد،
پوزخند نزند، به شوخی نگیرد
جدی بگیرد، خیلی هم جدی بگیرد،
آنقدر که یک سیلی جانانه مهمانت کند و با تمام قدرت اش بزند زیر گوشت
یک نفر که تجربه ی هیچ چیز را نداشته باشد،
مثل همه ی آنهایی که خود را علامه دهر می دانند نباشد!
وقتی که برایش تعریف میکنی دستپاچه شود، گوش بدهد،
برایت فتوای ابوموسی اشعری صادر نکند،
راه کار ندهد، فقط گوش کند ..
یک نفر که بداند این چیزهایی که تو تعریف میکنی جواب منطقی ندارد،
اصلا منطق در مقابل این حرف ها بیچاره است

خیلی از آدم ها میخواهند حرف بزنند صرفا برای اینکه دردشان آرام بگیرد
بعضی آدم ها درونشان روی کمربند زلزله است،
گاهی حرف می زنند تا ویرانی زلزله درونشان را به تعویق بیاندازند
حرف زدن گاهی مُسکن است،
آدم ها گاهی حرف می زنند نه برای اینکه چیزی بشنوند، نه اینکه کمک بخواهند
حرف می زنند که ویران نشوند
حرف می زنند که آرام بگیرند
مانند کسی که خود می داند چه روزی قرار است بمیرد، آرام می گیرند.

به قول آن رفیقمان که می گفت :
حرف هایی در دلم هست که حاضرم فقط به کسی بگویمشان که قرار است فردا بمیرد ...
همین.

دلم پروازمیخواهد....

ازاین تکرارساعتها..
ازاین بیهوده بودنها...
ازاین بی تاب ماندنها...
ازاین تردیدها...
نیرنگها...
شکها...
خیانتها...
ازاین رنگین کمان سرد آدمها..
وازاین مرگ باورها و رویاها...
پریشانم ....
دلم پروازمیخواهد....

باید محصول تازه ای بکارم...‏

کسی را بگویید

داس بیاورد

دانه های اندوه در دلم

بارور شدند

کسی را بگویید

برداشت کند این محصول را…

مزرعۀ سینه ام را باید آتش بزنم

باید محصول تازه ای بکارم...‏

 

حمید مصدق

گاهیییییییییییییییییییی

گاهی دلت میخواهد 

دنج ترین گوشه دنیا بنشینی و

با خیال راحت دلتنگی هایت را پهن کنی و 

همنشین باران شوی ...

امروز از همان گاهی ها است

حال امروزم بارانی است

دلم گرفته

همین ...

 

,,,,,,,,,

در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم

در "نوشته هایم" درد دلم را 

در "دلم" دلتنگی ام را

در "سکوتم" حرف های نگفته ام را

در "لبخندم" غصه هایم را

"دل" من 

 !... چه خردسال است 

ساده می نگرد

ساده می خندد

ساده می پوشد

ساده می گرید

"دل" من

!... از تبار دیوارهای کاهگلی است 

ساده می افتد

ساده می شکند

"خیلی ساده"