دســــــــــتهایم را محکمتر فشار بده عشـــق من…
اینجاخــــــــیلی ها
سر جــــــــــدایی تو و من شـــــــرط بـــــــــــسته اند…
بی شک آغوش تو
از عجایب دنیاست
واردش که می شوم زمان بی معنا می شود
هیچ بعدی ندارد
بی آنکه نفس بکشم ،روحم تازه می شود …
دلم که میگیره دفترو باز میکنم خودکارو میگیرم دستم
و اسمتو رو کاغذ پر میکنم
خسته میشم
ازهمه , از همه چیز, از جای خالیت
از نوشتن زیاد اسمت
از دنیا و بی وفاییش
از آدمایی که دست به دست هم دادن تا
ما به هم نرسیم
خیلی سخته
اما من خستگی نمیفهمم
این خط ( _ )
این نشون ( + )
من و تو به هم میرسیم
وقـتـے حـس میڪنم …
جایــے در ایــטּ ڪره ے خاڪے . .
تــو نفـس میڪشـے و مـטּ …
از هــماטּ نفـس هایتـــ ،،، نفـس میڪشم آرام مــی شوم !
تـو بــاش !!!
هـوایـتـــ ! بـویـت ! بـراے زنده مانـدنـم ڪافـــے ستـــ
میخواهی از حالم باخبر شوی؟
از کجایش برایت بگویم
ازروز اول که عاشق لبخندت شدم
از دلواپسیهای و نگرانیهای همه روزه ام برای نبودنت نخواستنت نداشتنت که جانم را به لبم می رساند
می خواهی بدانی رفتن بی صدایت با من چه کرد
تمام نبودنت تمام نخواستنت با من چه کرد
ازرفتن بی صدایت و حسرت دیداره دوباره ات تا کجا برایت بنویسم
از دلتنگیهای عاشقانه ای که درانتظارلعنتی ریشه کرده اند
ازسیل اشک شبانه ام که خرابی روح وجانم را هرشب به رخم می کشد
از عشقم
از احساس بتاراج رفته ام
میخواهی بدانی حال و روز غرورم را که خورد و شکسته شده است
می خواهی بدانی ازغم درویت چگونه هرروز هرشب به دنیا و به زمین و به روزگارلعنت می فرستم
می خواهی بدانی که دوباره بیکس و تنها با کوله باری ازخاطراتت چگونه سرمی کنم
اما نگران ما نباش حال همه ما خوب است
تو مراقب خودت دروغهای زیبایت تمام نامردیهایی که درحقم کردی باش
نمیدانم کی
نمیدانم کجا
اما جایی گریبانت را تمام این ناجوانمردیهایت خواهد گرفت
آن روز مرا بیاد خواهی آورد
تا آن روز خوش باش …
مرا از چه میترسانی؟!
از نبودنت؟!
از گم شدن میان آدمک ها؟!
مرا میترسانی که اگر نباشی گریه میکنم و میمیرم؟!
آخ که چقدر تو ساده ای…نمیدانی کسی که بارها رفته باشد دیگر ارزشش را از دست میدهد…
اگر تمام وقتت را به جای خر کردن من…صرف آدم شدن خودت میکردی، الان قیمت اندکی داشتی…
این روزها دیگر نه به برگشتنت فکر میکنم نه به خاطراتت…هرشب مقداری بغض،خاطره،قول و قرارهای به انقضا رسیده…دم در میگذارم تا سفور ببرد…ببرد برای خودش…شاید به دردش بخورد
دیگر وقتی اسمت را میشنوم خنده ام میگرید…وای که تو چه تجربه ی مسخره ای بودی…و مسخره تر من بودم که بهای گزاف عمرم را صرفش کردم…من که دیگر فراموش کرده ام و زندگی را از نو صیغل داده ام….
تو میمانی با یک اعصاب داغون…پاکت های سیگار…ذهن کثیف…شک و تردید…و نفرین های من…اگر من هم از تو بگذرم،خدا هم نمیگذرد…البته اگر عدالتی باشد…
رفت!!
خجالت کشیدم بگویم من هنوز هم "دوستت دارم"
دلم نیامد بگویم:دمت گرم گند زدی به تمام باورهایم!
حسه لجبازیم نگذاشت بگویم:"ببخش"
غرورم نگذاشت بگویم:"نرو"بمان کنار دلم!
دلم نمیگذارد فراموشش کنم!
عقلم نمیگذارد بگویم "برگرد"
خاطراتش نمیگذارد "نفس"بکشم!
"قسمت"نمیگذارد دستهایم حتی به رویای داشتنش برسد!
واین وسط "خدا"با این همه بزرگیش فقط نگاه میکند!
בلتنـگـــے یـعنـــے :
بــﮧ בروغهــایـشــ عــاבتــــ ڪــرבـہ بـــوבҐ
یعنـــے می شود روزے برسَـــد. .
کـــــه بیایــے. . .
مــَرا در آغــــوش بگیری
بخواهم گله کُــــنَم ....
بگویے هیــــــســ . .
همه کابـــوس ها تمـــــــام شد ...
در گوشـــــــم بگویـے:
بَــراے همیشه مالـــــه مَــن شُـدے...
گاهی دست خـــودم را می گیرم
می برم هوا خوری………
یــاد تو هم که همه جا با من است
تنــهایــی هم که پا به پایم میدود…
میبینی؟
وقتی که نیستی هم جمعمان جمع است !
این پست را ســــــکوت می کنم تو بنویس !
تــــــــو بنویس …
از دلتنگی هایتــــــ، از دردهایتــــــ ، از حــــرف هایت …
از هرچه دلتـــــ می گوید !
بنویس برایـــــــــم..
ایــن بـی خــَـبــَـری هــآ…
گــآهی دیــدآر از ســَـر اجـبـآر…
نــَـبـودَن هآ … نـَـدیــدَن هــآ ….
یــَـعـنـی بــُـرو …!
گـــآهــی چـِـقــَـدر خِــنـگ مـیـشــویـم …!
جــ ــاگــ ــذاشــتـــ ـــه امــ دلــ ــی را
هــرکــــ ــهــ یافتـــــــ مژدگـــ ــانیـــ ا ش
تمـــ ـام”"”زنــــ ـــــــدگیــــــــ ــــــــــ مـــــــــ”"”
مواضب آدمهایی که به خاطر فراموش کردن یکى دیگه ، بهتون نزدیک میشن باشین !
نه اینکه بد باشن ، نه …
شاید دوست داشتنى هم باشن ، فقط قابل اطمینان نیستن …
ϰ-†нêmê§ |