مبادا یکی از خدا بیخبر برای خودش انتخابت کند!
تمام دنیا محله ی کوچکیست...
که تو در آن متولد میشوی!
و من!
میان بازی بچه های محله به عشق تو پیر میشوم...!!!
امروز بال درآوردم...
فکر کنم دلت برایم تنگ شده...!!!
"" سیــــــــگار کشیدن ممنوع ""
دود کنم ...
تا باطل کنم قانونی که معنای دلتنگــــــــــی را نمیفهمد !!!
.............
یه وقتایی که دلت گرفته ؛
بغض داری ،
آروم نیستی !
دلت براش تنگ شده ....
حوصله ی هیچكسو نداری !
به یاد لحظه ای بیفت که :
اون همه ی بی قـراری های تو رو دید؛
اما ....
چشمـاشو بست و رفت ... !!!
سـاعتـــــــــ هـای نبودنتــــ روی مچـــــم
بستــه نمیشــــه...
حلقــــه می شـــــوند دور گــــــــردنــــم...!!!
بعضی چیزها را "باید" بنویسم
نه برای اینکه همه "بخونن" و بگن "عالیه"
برای اینکه "خفه نشم"
همین!!
گاهے میرسـﮧ کـﮧ בیگـﮧ از פֿــבا
نـﮧ پول میـפֿـواے نـﮧ פֿـونـﮧ میـפֿـواے و نـﮧ …!
یـﮧ موقع هایے هست
فقط یـﮧ בل פֿـوش میـפֿـواے !
فقط یـﮧ בل פֿـوش …
زد به بی خیالی و گفت:
تنهـــــــــــا امده ام ٬ تنهـــــــا می روم...
یک وقت هایی
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای...
کم می اوری
ایـــن لحظه هــا
تنــــم یــه آغــوش گرم می خواهــــد با طـــعم عشــق نه هوس.
ایــن لحظـــه هــا
لبــانم رطوبــت لبــهایی را می خواهـــد با طعم محبت نه شهوت
این لحظــه ها
گیسوانـــم نوازش دستی را می خواهــد با طعم ناز نه نیـــاز
این لحظـــه ها
تنی می خواهم که روحــــم را ارضـــا کند نه جســـمم را
«خداحافظ»
و منظور دیگری دارند
مثل «سلام»
مثل «دوستت دارم»
مثل «نگذار بروم...»
تنها تویی
که منظور دیگری نداری
و واژه ها را آنقدر درست اننخاب می کنی
تا معنای تلخ حقیقت بدهند...
یه دل گرفته…
یه زندگی پر از خالی…
من سرشارم از تنــهایـــــــــی…
تازه زندگی من شروع میشه...
هندز فری تو گوشم...یه آهنگ غمگین...یه بغض...كلی گریه...و...
كلی علامت سؤال تو ذهنم...
آهای عشقم!!!اینا همش تاوان با تو بودنه...
من برگشتم فقط بخاطر........
گاهی چقدر دلــــم هوس شیطنــــــــت میکندـ...
از همـــــــــان شیطنت هایی که
حـــــــــــرف تو پشت بند آن باشد که بگویی :
مگه دســـتم بهت نرسه...
خداحافظ همتون...
میروم تا دیگر کسی از بودنم زجر نکشد...
............
اعتراف تلخیست...
ولی...!
عشقم و آن غریبه به هم می آیند...!!!
............
دلم را اشتباهی بردی...
فراموش کن!
حتی برای دادنش هم برنگرد...
از آن هـــــــــم گذشتم...!!!
...........
و همه فراموش خواهند کرد...
که من در تمام عمرم تنها دو بار شاعر شدم!
یک بار با دیدن تو...
و بار دیگر با ندیدنت...!!!
رها...
سنگدل ترین آدم روی زمین هم که باشی...
یک لحظه...یک آن...
یاد کسی روی قفسه ی سینت سنگینی میکنه!
اونوقت به طور کاملا غریزی یک نفس عمیق میکشی...
تا سنکوب نکنی...!!!
کاملا غریزی!
اشک.ن:بس کن ساعت دیگر خسته شده ام...آری من کم آورده ام!اینقدر با بودنت ثانیه های رفتنش را به رخم نکش...:(
乂زنـבگے زیباسـتـ
بــﮧ زیبایے چشمهاے پـُـفـ ڪرבه
از گریــﮧ هاے شبانــﮧ..
بــﮧ زیبایے بغـــ ــــض نَفَس گیـر روزانــﮧ....
بــﮧ زیبایے قلبــِ تڪـﮧ تڪـﮧ شُده اَز
شڪستنهاے بیشمـآر....
بــﮧ زیبایے نفسے ڪــﮧ
از تَنگے بالـا نمیایــَב...
بــﮧ زیبایے تمام شُـבטּ تـבریجے مـטּ....
بدون شرح!
نمــــــــــدانی چه رنجیست ماندن...!
وقتـــــی همه بـــــرای رفتنت دعا میکنــــــند...!!!!
غربـــــــــت دنیایم را وقتـــــــــی حس کردم...
که حتـــــی منظور خنده هایم هم چــــــیز دیگری بود...!!!
آدم برفی نبودم...
که به پایت یک شبه آب شوم...!!!
من مو به مو سفید شدم...!
رفتگر هم با نفرت نگاهم می کند....
انگار ریختن برگ ها هم تقصیر من است.....