دلم می گیرد از هر چه هست
دلتنگ می شوم به هر چه نیست
چه خوب می شد
نبود هر چه که هست
بود هر چه که نیست
دلتنگی هایم را جایی، جا گذاشته ام
کجا؟ نمی دانم
فقط دلم دل دل می کند
خسته ست و افسرده
این روزها .... بی خیال
فقط سرم درد می کند ... نشانه چیست ؟ مرگ
می نویسم که تو بخوانى، اما حیف !
دیگران عاشقانه هاى مرا می خوانند و یاد عشق خودشان می افتند !
و تو… حتى نگاه هم نمی کنى …!
گاهــــــی مجبـــور ی برای راحــــت کــــردن خیــــال دیگـــــران
خـــود را خوشحـــــــال نشان بــــدی
ولـــــی چه حیــــف که درونـــــت غوغـــــــاست ...
ســَر به هــَوا نیستـم ها ؛ امــا همیشــه چشــم به آسمـان دارم، میدانــی جانــم ؟
حال ِ عجیبــی دارد
زُل زدن به آسمـانی که تــو چند ثانیــه پیش به آن نگــاه کــرده باشـی ...
چه لحظه درداوریه
اون لحظه که ی دوست میپرسه
خوبی؟
بغض تو گلوت میپیچه...5خط تایپ میکنی
...
...
...
ولی به جای اینتر همه روپاک میکنی و مینویسی:
خوبم مرسی!تو خوبی؟؟؟
.
.
.
واشکت سرازیرمیشه....
یه دریا اشـــــــــــــــک برای ریختن دارم…
یه دل گرفته…
یه زندگی پر از خالــی…
من سرشارم از تنــهایـــــــــی…
ایوب...؟؟
کجــــایــی ؟؟؟
بیا کنارم بنشین تا برایت از " صــبـــــــر" بگویم....
گاهی آنقدر دلم از مردم سیر میشود
که میخواهم
تا سقف آسمان آبی
پرواز کنم و رویش دراز بکشم
آرام و آسوده،
مثل ماهی حوضمان
که چند روزیست
روی آب دراز کشیده
آرام و آسوده...!!
بیا سرمزار من آروم آهسته عزیز
طاقت گریه ندارم اشکی برای من نریز
دفترزندگیم را با شقایق ونیلوفر ساختم تا هر وقت غمی داشتم سری به آن بزنم وجایی برای شادی هایم بگذارم وقتی اشک هایم جاری شد بدانم زندگی قشنگی هایی دارد اما حیف که دفتر زندگیم یک شقایق بیشتر نداشت واز دفترم جداشد شقایقی که دردهایم را میدانست وپروانه ی زندگی اش بودموقتی میگریستم آرامم میکرد وقتی میخندیدم میخندید برای همیشه مرا در تنهایی ام رها کرد به شقایق گفته بودم اگربرودپروانه اش میمیرد گفته بودم اگر برودپشیمان میشود و برمیگردد .. شقایق روزی برگشت اما بر روی مزارم ودیگر پشیمانی چه سود..!
بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم
بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی
نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی
اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،
صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم
اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم
اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست
اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما همیشه به پات میمونم که برگردی
اگه یه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون "من قبل از تو میمیرم"
از اعماق وجود فریاد می کشم نه برای شنیدن
تنها برای مبارزه، مبارزه با سکوت
فریاد میکشم از اعماق قلبم بر ساحل دریای نیلگون چشمانت
در ساحل بارانی چشمانت تنها رنگ غم را میبینم
آرام شکست می خورم
ادامه مطلب ...بلنــــدترین آه زندگیـــم را
وقتــــی میکـشم کـه
تورا در دستـــان دیگــــــری میبـینم ...
آهـای دیگــــری !
به خونـــ ــتـــــــ تشنـــه ام ... !
............................
چـــه جـُمـلـه یِ غـریبـــےســت
"فـرآموشـَت مــے کنمـ"
وقتــی تآ آخــر عمـرَت بــــآ یـآد ِ
او زنـــدگــےمیکنـــے...
به انتهای بودنم رسیده ام…
اما … اشک نمی ریزم…
پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند
دل است دیگر
خســـته میشود.. بــــی حوصله میشود
از روزگار،از آدمــــــها،از خودش،از این قابها،از اثبات
از توضیح...
از کلماتی که رابطه ها را به تلخی میکشد
از این همه مهـــربانی کردن و نا مهربانی دیدن
سلام تصـــنعی شنیدن
از سنگ صبـــور بودن و آخر هم مُهرسنگ بودن خوردن
از زهــــــر حرف هایی
که تا آخـــــــر عمر آدم را می آزارد..
کــم آوردهام
خستهام
از این همه خواستن ها و نشدن ها
از این که دیگر توان قـــــــــوی ماندن نیست
آرامش میخواهم...
قــرار می خواهم...
ای کسانی که مامور دفن من هستید ،
گوش فرا دهید :
تابوت مرا در جای بلندی قرار دهید ،
تا باد بوی مرا به سرزمین عاشقان ببرد ،
چشمان مرا باز بگذارید ،
تا همه بدانند که چشمان من در آرزوی دیدن گل باغ دلم چقدر حسرت کشیدند ،
دستان مرا از تابوت بیرون بگذارید ،
تا همه بدانند که دستان من به معبود خویش نرسیده ،
روی مرا با پارچه ی سیاهی بپوشانید ،
تا همه بدانند که روزهای من در سیاهی گذشته است ،
و روی قبر من یک تکه یخ بگذارید ،
تا وقتی آب می شود ،
احساس کنم که معبودم دارد برایم اشک می ریزد .
حاصل سبزترین باور من
برگ سبزی ست که از لای ورق های دلم می ریزد
مانده ام سخت غریب
دگر از سبزترین حادثه هم می ترسم
دکتر علی شریعتی
بر روی پرده ی کعبه
این آیه حک شده اســت :
نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ
و مـــن . . .
هنــــوز و تا همیشــه
به همین یک آیــه دلخــوشــــم
" بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهــــربانم !
ببــــــــــار بــــــــاران….مـــــــــــــن ســـــــــــــفرکـــــــر ده ای دارمــــ کــــــــه یــــــــادم رفــــته…
آبـــــــــــــ پشتــــــــــ پـــــــــایش بـریــــــــزمـــــ
گاهــــی باید
کســــی باشــــهـ
که از فاصـــلـــه هـــای دور هــــم
دلـــتــــــ را بی نوشــــته بخــــوانــــد....
بی آنکـه بـخـواهَمْ... دلـتـَنـگـت میـ شَـوَم...
دلـتـنـگِ بـودنَـتْ........
حـَتـی هـَمـان بــودنِ کمْ رنـگـت...
خـیـلیــ وقْـت بـود کـه دلـَم میـ خـواست بـگویـم
دوسـتـَتْ دارَم........
تــــو که غَـریـبـه نیــستـیــ
دیــگر نـمیـ توانم خودم را به آن راهی که
نمیـ دانـم کـجـاسـت بــــزنـــم...
دلــم هـمـان راهیــ را میـ خـواهـد
که تــــــــو در امــتـدادش ایـستــاده بـــاشی.
هــمـانْ تـمـامِ راه هـایی کـه میـ گـویـنـد به
عــِـــــشـــــــقْ
خــتـــم میـ شــود.
ساز میزنم امشــــــــــــــــــــــــب…!
به کوری چشم دنیــــــــــــــــــــــــا….
که ســــاز مخالــــــــــــــــــــــــف میزنــــــــــــــــــــــــد…
با من….!!!!!!