دلـتـنـگـی هــاگـاه از جـنـسِ اشـک انـد و گـاه از جـنـسِ بـغـض ؛
گـاه سـکـوت مـی شـونـد و خـامـوش مـی مـانـنـد
گـاه هـ ـ ـق هـ ـ ـق مـی شـونـد و مـی بـارنـد . .
دلـتـنـگـیِ مـن بـرایِ تـو امـّـا
جـنـسِ غـریـبــی دارد . . .
احساس این روزای من شبیه آن قرآنی ست که سوخت و دم برنیاورد.
احساس این روزای من شبیه کلاغ داستان کودکی ام شده که هنوز به خانه اش نرسیده است.
احساس این روزای من شبیه انتظار باران از ابری سفید است.
شبیه فرار من از مرگ
شبیه آسمان خراش فقر
و شبیه حس بودن به جای هستن.
و شبیه گریه های جدایی قبل سلام آشنایی
و...
باز هم شب شد و تنهایی و دیدار سکوت
خیمه زد کنج دلم سایه ی دوار سکوت
روبرو عکس تو در قاب نگاهم پیداست
اشک در دیده و دل خسته ز تکرار سکوت
لحظه ی رفتن تو لحظه تنهایی من
لحظه ها باز غریبانه گرفتار سکوت
حرفهای دل ما گرچه صمیمانه نوشت
شاعری غمزده بر سایه ی دیوار سکوت…..
بـه خـــودم قــول می دهــم کـه فـ ـ ـ ـرامـ ـ ـوشـ ـ ـت کـــنم
وقـــتی صـــبــح می شـــــود تــو را کـه نـه…
ولــــــی
قـ ـ ـ ـ ـولم را فـــــــرامـــوش می کـــــــنم...!
پرم از اشک
آنقدر که دنیا باید چتر بر سرش بگیرد . . .
بـا احـتـیـاط مـرا ورق بـزن ...
تـمـام ِ عـاشـقـانـه هـایـم درد مـے کـنـد ... ...
ایــــن شب ها ســــــــــَرد شده ام
سرد ِ سرد
به سردی ِ یک قـــَهوه ی تلخ
این شب ها گوســــــــ ـــــفند های خیال تو را آنقدر می شمارم
تا چشمانم برای همـــیشه به خواب رود!!!
آه چقدر دلـــــــــــــم میخواهد تا کسی هرگـــز بیدارم نکند !هرگز...
باید آرام ســـکوت کنم
سکـــوت دل! ! !
چقدر دلـــم میخواهد آرام بخوابم
عطش لبـــــانم را بوسه ای باید !
بوسه ی آرام مــــ ــــرگ
خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته.!!
بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم…
بیا تا دل کوچــــــــــکم را
خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم..!
خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره..
که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم!
بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن..
که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم!!!
خدایـــا کمـــک کـــن :
که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد
کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش…
مبـــادا بمیـــرد…!!!
خــــدایــا دلــــــم را
که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت..
اگر چه شــــــکســــــته!!!
شبــــی می فرســــتم بــرایــت…!!!
***** ترانه ******
عصری است غریب وآسمان دلگیر است
افسوس برای دل سپردن دیر است
هرباربهانه ای گرفتیمو گذشت
عیب از منو توست
عشق بی تقصیر است...
زندگی می کنم ...
حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم !!
چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم می سازد...
بگذار هر چه از دست می رود برود؛
من آن را می خواهم که به التماس آلوده نباشد،
حتی زندگی را ...
وابسته شدم به تو بی آنکه بدانم ...
وابستگی
وام های گوتاه مدتی هستند
با بهره سنگین ...........................
فرقـے نمـے کند !! بگویم و بدانـے …!
یا … نگویم و بدانـے..! فاصله دورت نمی کند …!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ …!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم…..!!!
دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج
می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.
چه سخت است،
تشییع عشق بر روی شانه های فراموشی ،
و دل سپردن به قبرستان جدایی ،
وقتی که میدانی پنج شنبه ای نیست ،
تا رهگذری ،
بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند…
بعضـــی وقــــت هـــا چـــیـــزی مـــیـــنــویــســی
فـــقـــط بـــرای یــــک نـــفـــر
امــــا دلــت مـــیــگــیــرد وقــتــی یــادت مـــی افــتــد
کــــه هــــرکـــسی مـمـــکن اســـت بـــخــوانــــد
جــــز آن یـــک نـــفـــر
لاک غلط گیر را برمی دارم و “تو” را از تمام خاطراتم پاک می کنم … “تـــو” غلط اضافیِ زندگیم بودی...
اگه یکی دستتـــو گرفتو دلت لرزید…
زیاد عجله نکن…
یه روز با دلـــت کاری میکنه کهدستات بلرزه
مدت هاســـــت
نه به آمدن کسی دل خوشـــــــم…
نه از رفتن کسی دل گیـــــــر…
بی کسی هم عالمــــــــــــی دارد…
دلــم خـیـلــی بــیــشــتــر از حـجـمــش پـــُر اســت ؛
جایی نوشته بود:
(بهتر است برخی از اوقات خود را به تنها بودن بگذرانید)
مانده ام
تکلیف مایی که عمری را به تنها بودن گذراندیم
چه میشود
؟
؟
؟
؟
؟
؟
؟
آتشی است در دلم
که هیچ کس را
جرات گذاشتن از آن نیست...
نترس ابراهیم من
بـــــــــــگذر...
آتشی که تواز آن بگذری
سرد می شود...
چه مهمانان بی دردســــــــری هستند مردگان
نه به دستــــــــی ظرفی را چرک میــــــــکنند
نه به حـــــرفی دلی را آلــــــــــــوده
تنــــــــها به شمــــــــــــعی قانع اند
و اندکی ســـــــــــــــــــــــــــــــــــکوت......
"حسین پناهی"