وقتی که تو نیستی
با سبد سبد دلتنگی چه کنم؟
انگار با نبودنت
نام رنگ می بازد
دیگر نمی خواهم کسی را صدا بزنم ..
چـقـــــدر سخــــت اســـت ،
کـه لبـــریـــز بـاشی از " گـفـتـــــن " ولــی ...
در هـیـــــــچ ســویـــت محـــرمـی نبـاشد ...
درد و دلـــــت فقطـــــــ درد ســـــــهم منــــــــــــــ شــد و دلــتــــــــــ ســــهـــم دیــگــریــــــــــ
کاش تو بــــودی و من !
نمـ نمـ باراטּْ،
یک جاده بــــــــے انتها ...
دســــت در دســـت همـ ...
بدون چـــــــتر !
زیـــــر باراטּْ،
خیـــس خیـــــس ...
علم را زیـر سوال می برد
آنقدر آرامت می کند
که هیـچ مُسکنی جــایش را نمی گیرد...
هـــــــــــزاران دست هم به سویم دراز شـــــــــود...!
پـــــــــــس خواهم زد...
تنها...
تمنای دستان تو را دارم....!
آرزویم با تو بودن است؛
اما نه به بهای پا گذاشتن روی آرزوی تو؛
آرزویم این است که؛
بخواهی و بمانی؛
نـــه ایــنــکــه بــمــانــی بــه خــواهــشـــم ...!
صدای می اید
صدای کلنگ است
که زمین را می شکافت
صدای کلنگ قبرم می آید
این تنها صدایست که دوست دارم
دلم نوشت+اینجا قبر تنهای من است
چیزی برای خواندن تو نیست
فقط حرفهایه یک دل فریب خورده است
کمی عاشقانه برایت آورده ام…
دستانت را جلو بیار:
یک بغل بوسه،
کمی هم عطر دلتنگی…
رفته ای
ومــن هــرروز
بــه مــوریــانــه هــا یــی فکــرمــیکنـم
کــه آهستــه وآرام
گــوشه هــای خیــالام رامــیجــونــد
به گــذشـتــه که بــرمــیـگـــردم
ازحال مــیــروم
شـاید بــرایت عـجیب سـت ایـن هـمه آرامـش ام !
خـودمانـی بـگویـم ؛
بـه آخـر که بـرسی دیـگر فـقط
سـیگار مـیکشی و نـگاه مـیکنی .
اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...
هیچ وقت نفهمیدم چرا
درست همان کسی که فکر میکنی
با همه فرق دارد
یک روز مثل همه
تنهایت می گذارد؟!!
من تمام خانه ها و ویلا ها و عماراتم را فروخته ام
همه آنچه که اندوخته بودم را بخشیدم
من دیگر هیچ چیزی ندارم که به آن دل ببندم
من ماشین ندارم که با آن سفر کنم یا حتی یک دوچرخه برای خرید کردن
یا حتی کفش برای پیاده روی
من هیچ چیز دیگر ندارم
من همه چیزیم را برای رسیدن به آرامش بخشیدم
برای رسیدن به نصح مقدس آرامش
واژه ها ..
قـَــد نمی دهند !!
ارتفاع دلـــــتنگی ام را...
من فقط ..
سایهء نبودن تو را ..
برسر نوشـــتن ..
مستدام می کنم..!!
در حصار این روزهای بی خانمان،این ثانیه های بی انتها،بوی تعفن لاشه ی بی جان این انزوا هوای خاطراتت را پر کرده...به زیر کدام یک از برگ های پاییزی در پی جسدم باشم؟تا به کی؟
بـا یــاد ایـنکـه دردی در دل دارم ...
کـه هـیـچ دردی بـه پـایـش نمی رســد
آرام مـی گـیـــرم !
من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم
صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم
نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم
بی تو نه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی
خدایا!کفر نمی گویم,پریشانم....چه می خواهی تو از جانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا...!خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و انسان ماندن در این دنیا چه
دشوار است.چه رنجی می کشد
آن کس که انسان است و از احساس سرشار است.
دکتر علی شریعتی
هر آهنگـی کــه گــوش مـیدهــم
بـه هـر زبـانـی کـه بـاشـد
بغضــم را میشکنـــد
نمی دانـ ـ ـم!!چرا؟؟
بغـض بـه چنــد زبـان زنـده ی دنیـا مسـلط است...؟
من هر روز و هرلحـــظه نگرانـــت میشوم که چه میکنی ؟!
پنجره اتاقــم را باز میکنم و فریـــــــاد میزنم
تنهـــاییت برای مـــن
غصـــــــــه هایت برای مــن
همه بغض ها و اشکــــ هایت برای مـن
بخنـــــــد برایم بخنــــــــــــــــــــد
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را
صدای همیشه خوب بودنت را
دلــــم برایت تنگـــــــــ.... شده
میفهمی؟؟؟
دوست دارم. . .
چِـ ـقَـ ـدر لِـ ـبـ ــآسِ سیـ ـآه بـ ـه تـ ـو مـ ــى آیـــــد
اَگَـــ ـر مــــ ـیــ ـدآنِـ ــســـتَـــم زودتَــ ـر مـ ـــیـــمُردَم
گِـ ـریِـ ـه اَم مـ ـیـ ـگـ ـیـ ـرَد ....
وَقـ ـتـ ـی مـ ـیـ ـبـ ـینَـ ـمــــ ؛
او کِـِ ـه هَـ ـمـِ ـهِ دُُنـ ـیـ ـایـــ مَـ ـن بـُ ـود !
مِـ ـنَـ ـتِ دیـَ َـگَـ ـریـــ رآ مـ ـیـ ـکِـ ـشَـ ـد ... !!!