سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...
سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...
دیگر از این شهر
میخواهم سفر کنم…

روی ریل قطار ...اما نه در ایستگاه…نشسته ام منتظر قطار…اگر خدا بخواهد امروز میروم…چمدانم را بسته ام…