خودم را در آن می بینم . . . . . . . . . . . . .
دست روی شانه هایش می گذارم . . . . . . . . .
و می گویم . . . . . . . . . .
من بلاخره از اینجا خواهم رفت !و فرق هم نمی کند ؛
فانوس داشته باشم ،
یا نه ….کسی که می گریزد از گم شدن نمی ترسد … !!!چـقــــدر ســـختــــه منـــطقـــــی فــکر کنــــی
وقتــــی ..احــســـاســـاتـــت داره خـــفــت میـــکنـــه!!!!!
آدم هــا بـرای هــم سنگ تمــام مـی گذارنــد،
امــا نـه وقتــی کــه در میانشــان هســتی،
نــــــــه…
آنجــا کــه در میــان خـاک خوابیــدی،
"سنـــگِ تمــام" را می گذارنـد و مــی رونــد !!!
دست گلی را که می خواهی بعد از مرگ برایم بیاوری…
همین حالا تا زنده هستم به من هدیه کن!
دلت که تــنگِ یک نفــر باشــد
خودِ خـدا هـــم بیـاید و لحظه ای فرامــوش کنی
فایده ندارد
تو دلت تنگ است
دلت برای همان یک نفر تنگ است
تا نیــاید
تا نبـاشد
هیــچ چــیز درســت نمی شود.....
مــن، از تمام آسمـــان یک بــــاران را میخواهم ...
و از تمــــام زمیــــن، یک خیابان را ...
و از تمــــام تـــــو، یک دست
که قفــــل شده در دست مـــــن ...
خَسته اَم
بَس کهٍ پنهآن کَردَم
دُوست دآشتنَــــت رآ
مَن بدهکآرَم بهٍ دلَم
بخآطرٍ تَمآم لَحظه هآیی کهٍ
مَحکومَش کَردم بهٍ سُکوت
میـدونی بن بست زنـدگی کـجـاست ؟
جــایــی کـه
نـه حـــق خــواسـتن داری
نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن
امروز دلم گرفته.....
از بی وفابی ها....
از انتظار کشیدن..
.امروز غمگینم..گله دارم ..
گریه دارم... غصه دارم...
غم داره دلم
دلتنگم...دلتنگم...دلتنگم...
دلتگم... برای تو
تویی که خیالت همه جا با من است
دلتنگم... برای روز هایی که رفتند و برنگشتند
و شبهایی که غریبانه گذشتند
دلتنگم برای ارامش ارامشی که میدانم دیگر سراغی از من
نمی گیرد و باز...
دلتنگم از این همه فاصله ...فاصله...
نمیدانم . . .
شب ها من شاعر می شوم . . .
و تورا غزل باران می کنم . . . !!
یا . . .
یا تو بهانه میشوی . . .
و من غزل غزل می بارم !؟!
در ِ قـَلبَم
بـَرایِ هَمیـشـــه پلمپ شـُد !
بــِہ جـــرم ِ دوست داشـتَن هـایِ بـی مـورِد
لـطـفـا" دیـگـَر سـراغ آن نَیـاییــد !
حــَتـی بـا مـجـوز رَسـمـی اَز عـَقـل! . .
رفتنــت برایــم عــادﮮ شــد ...
به هــمین زودﮮ! عجــیب استــ ، نــه؟
امــا هــنوز هــم گــاهــﮯ دلــم،بدجور هوایتــ را مــی کنــد ...
و ناخــودآگــاه بر زبــان مــﮯ آورم :
کــاش بودی ...
انسانها در قلبهائی که عاشقشان هستند برای همیشه خواهند ماند حتی اگر دیگر نباشند... دور شوند... و یا حتی بعد از مرگ! زیرا آن کسی که می ماند قسمتی از قلبش به همراه او که رفته است می رود و یا در خاک دفن میگردد و آنچه می ماند از قلبش سرشار از آن قسمتی ست که نیست. اما گاهی انسانها تمام خاطرات شاد و غمگین مشترک خود را با دیگری با حذف شدن فیزیکی یکدیگر به راحتی به دست فراموشی می سپارند . تمام اینها بستگی به تاثیری که بر یکدیگر می گذارند دارد. می شود فراموش شد برای همیشه و می شود جاودان ماند در قلبها و یادها تا ابد. بستگی دارد چقدر قلبی را گرم کرده ایم.
از پنجره بیرون را نگاه می کنم .. یه درد هایی هست که باید حفظشون کرد برای خلوت خودت .. اگر بازگو بشن از ارزش می افتند ..نگهشون داشت تو صندوقچه دل.. من گاهی از بی مهری ها ، عداوت ها، دشمنی ها فرو می ریزم اما باز هم می ایستم .. تو این دنیای بی در و پیکر باید فقط به شونه های خودت تکیه کنی ..دلم می خواد گاهی حرفهایی رو بگم اما با خودم آرام نجوا می کنم !دلم می خواد بی خیال دنیا بشم .. بی خیال تمامی بی مهری ها .. اعتمادها ..یه وقت هایی هست که مهر ورزیدن اسراف محبته .. همون بهتر که احساسم رو بازگو نکنم در زمانهایی که سرشارم ... اگر گفته بشن ارزش واقعی ات پایین می یاد .
پرسید چقدر مرا دوست داری؟
. سکوتی کردم چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ...
گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی . عاشق تو ...
عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند .
به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * .
به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ...
به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * .
به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . عاشق بارانم . . .
به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران * دوستت دارم * .
به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم .
به اندازه ی تمام ستاره های آسمان * دوستت دارم * .
به عشق دیدنت بی قرارم . حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم .
به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی * دوستت دارم * . . .
من که عاشق چشم هایت هستم . عاشق گرفتن دست های مهربانت هستم
به عشق آن چشم های زیبایت * دوستت دارم * .
لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است .
آن گاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفس گیر است ...
به شیرینی لحظه های عاشقی * دوستت دارم * .
من که تنها تو را دارم . از تمام دار دنیا فقط تو را می خواهم . تو تنها آرزویم هستی ...
به اندازه ی تمام آرزو هایم که تنها تویی .
به اندازه ی دنیا که می خواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی
به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو هستم . ای عشق من ...
ای بهترینم ... به عشق تمام این عشق ها * دوستت دارم * .
پرسیدم : به جواب این سوال رسیدی ؟
این بار او سکوت کرد .
و این بار او با چشم های خیسش به چشم هایم خیره شد ...
اشک هایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه هم چنان ادامه داشت ...
و من باز هم گفتم : به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست
برای نبودنت چنان بی تابم
که با همه می جنگم حتی با خودم
دلم بهانه تورا دارد
و من کس دیگری به جای تو بر سینه جا می دهم
تا آرام بگیرد اما او فقط تو را صدا می زند فقط تو را
ای عزیز دل کاش بدانی که هنوز با هر تپش
تو را بهانه می کند فقط تورا .......
وای خدا چقدر زود ۲۳سال گذشت و هرگز فراموشت نکردم .... و این عشق همیشه باخودم یدک می کردم و برایت همیشه آرزوی تندستی و موفقیت داشته ودارم ولی افسوس....
از نبودنت گلایه ای نیست
تو مقصر نبودی ..
من عاشق نیستم …
وگرنه هزار و یک راه بود برای پابند کردنت …
حکایت رفاقت من با تو ،
حکایت "قهوه" ایست ،
که امروز به یاد تو ... ...
تلخِ تلخ نوشیدم !
که با هر جرعه ،
... بسیار اندیشیدم ،
که این طعم را دوست دارم یا نه ؟!
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن ،
که انتظار تمام شدنش را نداشتم !
و تمام که شد ،
فهمیدم ،
باز هم قهوه می خواهم !
حتی ،
تلخِ تلخ !
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی ...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت میکنی...
گاهی پشیمانی از کرده وناکرده ات...
گاهی دلت نمیخواهد دیروز را به یاد بیاوری...
انگیزه ای برای فردا نداری
و حال هم که گاهی فقط دلت می خواهد زانوهایت را تنگ درآغوش بگیری
و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای که میشناسی بنشینی وفقط نگاه کنی...
گاهی چقدر برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...
شاید از خودت ...
شاید ...
خــُــدایــا
دلــگــیــر نــشــو از مـَـن
ولــــــــــــــــــــــــــــــــــی
تـــَــه نـــــامـــَــردیـــــه دُنـــیــات