اینجا نشسته ام بر لبهء پرتگاه
مرگ را احساس می کنم
تمام خاطره ها را یک به یک از یاد می گذرانم
نه جراتی برای پریدن دارم
و نه میلی برای عقب کشیدن و ادامه
نمی دانم چه خواهد شد
بودنم را که کسی یاد نکرد
شاید این بار رفتنم را همگی یاد کنند
حوصلـه ی لبــهای نا آشـنا را نـدارم
دیـگر هیـچ مـزه ای دلچســب نـخواهد بـود چـرا که من ،
تـمام حــــسّ ِ چشایـی ام را روی لبـانـش جـا گـذاشتـم
وقتی مردم روی قبرم ننویسید که بودم
وقتی مردم روی قبرم ننویسید
نه شعری
نه شعاری
ننویسید که بودم
از چه تباری
وقتی مردن آخرین نقطه راهه
نمی خواد سنگ روی قبرم بذارید...
وقتی هر اومدنی رفتنی داره
نمی خواد گل روی قبرم بکارید...
خیلی وقت پیش از این مرده بودم
عمری دل مرده به سر برده بودم
بدون سنگ بدون نام ونشون
چوب این زندگی رو خورده بودم
وقتی مردم روی قبرم ننویسید که بودم....
آری . . . یکـــ روز مـی بوسمت
من خسته ام و غرورم اجازه نمی دهد بیفتم از پا حتی تبرهایی که در ریشه هایم گیر کرده اند با تعجب نگاهم می کنند
این درخت مگر چند ساله است
اشکهایم را.........با یاد تو مقدس میکنم...........گرچه آغوشی نیست..........اما من سر به روی شانه ی خاطرات میگذارم...........آرام آرام اشک میریزم..........شاید هیچ گاه نبینی.........شاید برای همیشه یک تصویر خالی بمانی..........اما من دوستت دارم............بی آنکه دیده باشمت.............بی آنکه نگاهت را آیینه چشمانم کنم..........ولی هنوز ندیده..........نگرانتم...........هنوز بی آنکه چشمانت را ببینم...........برای بی قراریشان میگریم............من شانه خاطرات دارم...........اشکهایی دارم از سر ناچاری...........از عجز..........ولی اگر برای تو باشند مقدس اند.............اگر برای تو بی قرار باشم...........آسمان آرام است...........ماه میخندند............و من در این شب بی انتها...........تنها اشک دارم دل بی قراری که دلواپس است.............رو به آسمان میکنم.........چشمانم خیسم.........تلالو ستارگان را دارند..........دعا میکنم...........من تنها خدا را دارم...........برای فرار از این عجز..........تنها خداست که مراقب تو ست........و من میخواهم بیش از بیش مراقبت باشد..........تنها خداست که آرام بخش دلهاست........و من میا این همه اشک...........به پشتوانه اوست که آرام میگیرم...........شانه ی خاطرات خیس خیس است..........اما مقدس...........مقدس از اشهایی که برای تو بود............برای تو که بهترینی..........بهترینه بهترین من
ترجیح می دهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم
تا آنکه در مسجد بنشینم
و بـه کفشهایم فکـر کنم!
دلتنگی هایم بی شمار شده است
خسته شدم از این دوری های بی وصال...
از این فریادهای بی پایان...
و...ثانیه های لعنتی
از سکوتــم بتــرس ...!
وقتــی که ساکت می شوم ...
لابـد همــه ی درد دل هایــم را بــرده ام پیش خدا ...
بیشتر که گوش دهــی ..
از همــه ی سکوتــم .. از همــه ی بودنــم ..
یک "آه" می شنـــوی ...
و باید بترســـی ..
*از "آه" مظلومـــی که فریادرســی جز خدا ندارد* ...
دلت را خوش نکــــــن
به این 'دوستت دارم'ها !!
تمـــــامشان
...
تاریخ مصــــــرف دارند
ای دل! شدی سنگ صبوری برای همه.
همیشه شریک دردهایشان بودی و همنشین دل خرابشان..
همیشه لحظه های تنهایشان با تو تقسیم می شد و بغض های گلوگیرشان با گریه بر شانه های تو جاری می شد.
ولی کاش می دانستند درد تو کمتر نیست، حال تو بهتر نیست..
کاش می توانستی فریاد زنی که تنهایی درد دارد و چه سخت است..
اما ملالی نیست!
شاید، شاید قسمتت این بود.
درد کشیده باشی تا بفهمی حال دلی را که درد امانش را بریده و بفهمی نگفته هایی را که پشت سنگینی یک بغض پنهان مانده.
********************
خدایا تنها مگذار دلی را که هیچکس دردش را نمی فهمد،
چرا که خود می دانی چه سخت است تنهایی.
چه سخت است از صبر گفتن و دلجویی دادن وقتی که لحظه هایت همیشه با درد آمیخته شده است.
چه سخت است امید بستن به فرداهای دور از انتظار وقتی که تنها، درد مرهم زخم هایت باشد.
میدانم چقدر سخت است وقتی صبرت را به ازای روزها تحمل رنج از دست می دهی و میدانم چه سخت است وقتی ناله های لحظه های تنهاییت را با شانه های بی کسی شب تقسیم می کنی تا حرمت اشک های پاکت را مقابل هر کس نشکنی.
آری، چه سخت است موعظه وقتی که هیچکس دردت را نمی فهمد و هیچکس نمی تواند تسکین دهنده دل خرابت باشد...
نمی دانم چه باید گفت
ولی
تا می توانی گریه کن، شاید دنیا شرمش بگیرد
* * * * * *
ازالفبای زندگی چه میدانیم؟؟؟؟
ازاشتیاقی که برای رسیدن به نهایت آرزوهاداریم وبراساس آن تلاش
بی وقفه ای رادرمسیرپرفرازونشیب زندگی بکارمیبندیم تاآن رادریابیم
دانسته های خودراازالفبای زندگی بنویسیم تابخاطرمان باشدکه عمری
راصرف چه میکنیم!!!!
الف:اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها
ب:بخشش برای تجلی روح وصیقل جسم
پ:پویایی برای پیوستن به خروش حیات
ت:تدبیربرای دیدن افق فرداها
ث:ثبات براى ایستادن دربرابربازدارنده ها
ج:جسارت براى ادامه زیستن
چ:چاره اندیشى براى یافتن راهى درگرداب اشتباه
ح:حق شناسى براى تزکیه نفس
خ:خودارى براى تمرین استقامت
د:دوراندیشى براى تحول تاریخ
ذ:ذکرگویی براى اخلاص عمل
ر:رضایت مندى براى احساس شعف
ز:زیرکى براى مغتنم شمردن دم ها
ژ:ژرف بینى براى شکافتن عمق دردها
س:سخاوت براى گشایش کارها
ش:شایستگى براى لبریزشدن دراوج
ص:صداقت براى بقاى دوستى
ض:ضمانت براى پایبندى به عهد