تـارهـای سـپـیــــــد را سـیــاه کـنـــــــد…..
و چـیـــــن و چـروک هـا را مـاسـت مـالـــــــی…
و حـتـی از آن خـنـده هـا کـه دوسـت داری بـرایـم بـکـارد
بـاز هـم از نـگـاهـــــــــم پـیـداسـت چـقــــدر …
بـه نــبـــودنـــت خـیـره مـــانــــــده ام
رفاقت را در مکتب خانه ای آموختم که بابت شهریه اش زندگی ام
را داده ام!!..!!..!!
بر دیوار قلبم اسمت را حک کردم
تا همیشه باهر نفش به سینه ام بکوبمت
میبوسمت حتی ازدور
همسرعزیزم:
نگرانی ها هرگز از غصه ی فردا نمی کاهند
بلکه فقط شادی امروز را از بین میبرند
"شاد باش"
شادیت آرزوی من است
کــاشـــ میـــــــــ دانـستـمـــ
چــطـــور بــه صبـــح بـرسـانـمــــ
تــمـــامـــِ شبــــ ـــهـایـی را کـــ ه بــا رفـتـنـتـــــ
یــلـــدا شـــدنـــد …!!
مینویسم برایش تابداند دوستش دارم
تابداند وجودم سر شار از عشق اوست
هرشب را به امید دیدارش
سر به خواب میگذارم
او را در خواب میبینم
در حقیقت نه
کاش خوابم هرگز تمام نمی شد
باتمام وجود دلم برایش
تنگ شده است
کاش او هم مرا کمی دوست داشت
ولی چه بخواهد چه نخواهد
من او را
دوست دارم
تاهمه بدانند
"همه چیز"
زیر سر من است...
دلـــــــــــــم هوا می خواهد
کمـــــــــی در سرنگ ....
همـــــــه این نوشته ها تقدیـــــــم به کسیکه کلبه تنهایـــــــــی هایم هرگـــــــــز قدم هایـــــــــش را
حــــــــس نخواهــــــــــد کــــــــرد.....
حالا مدتی ست
ذهنم را خالی کرده ام
از خیال
و دلم را از امید
نشسته ام لب ایوانِ روزمرگی
و نگاه می کنم
به این روزها
که برای خودشان می روند
رسیده ام به بی حسی
به بی تفاوتی
رسیده ام به حس برگی که می داند
باد از هر طرف که بیاید
سرانجامش
افتادن است
هر دو زبان نفهم شده اند
هیچکدام راضی نمیشوند
دل میخواهد عاشق باشد ..
عقل میخواهد عاقل باشد ..
بوی پاییــــز
بوی پاییــــز می آید
بوی دلتنگـــــی های بیشتر
بوی دلســــردی ،
بوی رویا های ندیده
بوی تو ،
بوی من ؛
بوی عشق
مستی های پنهان !
بوی باران؛
بوی خواستن و نتوانستن
بوی رفتــــن می آید،
بوی رفتــــن می آمد،
بوی ماضی هایی که هیچوقت حــــــال نشد .
و همیشه استمراری بود!
بوی آرزو ،
بوی تنهاییــــــــــ!!
بوی پاییز !!
تنهایی
فریادها مرده اند،
سکوت جاریست،
تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است ،
میگویند خدا تنهاست ما که خدا نیستیم چرا تنهاییم؟؟!!!
دکتر شریعتی
به سراغ من اگر میآیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است
که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.
روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا میآید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.
به سراغ من اگر میآیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.
سهراب سپهری
آری
راست می گوئی
تمام چیزی که باید از زندگی آموخت ،
تنها یــــک کلمه است
"میگذرد"
ولی دق می دهد تـــــا بگـــــــــــــــــذرد......!
بار الها !
اگر دستانم را بشکنند با اشک چشمانم ،
اگر چشمانم را کور کنند با نفسهایم ،
اگر نفسم را ببرند با قلبم ،
و اگر قلبم را پاره پاره کنند با خون جگرم خواهم نوشت:
دوستت دارم، دوستت دارم ودوستت دارم . . .
خدایا
آنقدر خرابم که هیچ مرهمی آرامم نمی کند !
او نیز یادی از من نمی کند
خدایا مرا در آغوش خود بگیر
دلم آرامشِ خدایی می خواه
از سکوتــم بتــرس ...!
وقتــی که ساکـت می شوم ...
لابـد
همــه ی درد دل هایــم را بــرده ام پیش خـدا ...
بیشتر که گوش دهــی ...
از همــه ی سکوتــم .. از همــه ی بودنــم ...
یک "آه" می شنـــوی ...
و باید بترســی ...
*از "آه" مظلومـــی که فریادرسـی جز خدا ندارد.
حرف هایی هست که بایستی همیشه و هر زمان در گنجینه ای گرانقدر خود یعنی قلب آدمی باشد.
قلبت از شدت همین حرف ها در فشار است............
همین حرف ها بغضی همیشگی را در گلویت به یادگار می گذرانند و ...
در آن زمان که احساس می کنی حرف هایت باید شنونده داشته باشد؛
نمی توانی به زبان بیاوری.........
هر چه از زمین و زمان به یاد داری؛ بهانه می کنی تا حرف زده باشی. اسمش را«درد» می گذاری.........
اما مختص وجود تو نیست. حرف ها و غم های دیگران را بهانه می کنی تا حرف زده باشی.
گاهی تو به یک اشاره قناعت می کنی تا عزیزت، تا مخاطبت بفهمد نا گفته ات را.
چنین کسی را سراغ ندارم. می گویم و می نویسم اما نه من می توانم بگویم درد ناگفته ام را و نه مخاطبم به فکر چاره ای برای فهمیدن هست.
حرف ها و خواسته در کار هم مداخله کردند. به عادت همیشه در نیمه رها می کنم کلمات را...........
الهی! راز دل گفتن دشوار است و نگفتن دشوارتر
الهی! چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است
و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است
الهی! ما همه بیچارهایم و تنها تو چاره ای و ما همه هیچ کاره ایم
و تنها تو کاره ای
الهی! چشم بسته و تن خسته ام، راه بسیار می روم
و مسافتی نمی پیمایم.
وای من اگر دستم نگیری و رهایی ام ندهی
الهی! خودت آگاهی که دریای دلم را جزر و مدّ است
چگونه همیشه به یادت باشم وقتی که فقط در رنجها صدایت می کنم ؟
و چگونه صدایت کنم در حالی که می دانم فاصله ، توهمی بیش نیست .خدایا : همواره با من بمان و تنهایم مگذار . بگذار نخی به انگشتانم ببندم تا هرگز فراموشت نکنم که تجربهً آرامش تنها با تو میسر است ...
اگر زندگی ام انطور است که می خواهی ، بی قراری ام را کنار می گذارم و آرام می گیرم
وقتی که فکرش را می کنم اگر قطره آبی کم بود کل هستی احساس تشنگی می کرد، دستم نمی رود گلی را بچینم مبادا ستاره ای لطمه ببیند .الهی! از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده امدرد مرا شمعـــــــــی می فهمد
،که برای دیدن یـــــــک چیز دیگــــر
...آتشـــــــــش زدنــــد
این روزها سرشار از دردم
غرق در آغوش تنهایی
به باور رسیده ام
تنها آمده ام
تنها میروم
تنها...
وای چه تلخ است
که آرزو کنی آن دخترک ستاره چین باشی
تا تمام ستاره ها را در آغوش بگیری
و بعد یادت بیاید که چقدر تنهایی
دوباره دلم هوای همان دخترک بی ستاره را دارد
این روزهــا
هر جایی را که نگاه می کنم
پـــــــــر است
از وجود ِ آدم های بی وجــــود ...
دوست دارم تمام زندگیام را جمع کنم و بروم
تا دور .
بروم تا در ماندن غرق نشوم .
دلم
تنها ، رفتن میخواهد .
رفتن و نرسیدن .
بیزارم از ماندن .
از این که یک جا بنشینم و منتظر .
منتظرِ اتفاق ،
تا بیافتد .
دوست دارم سکوت کنم .
سکوت کنم
تا صدایم در هیاهوی کلمات گم نشود .
تا نگفتنیهایم فدای رازهای برملا نشود .
دوست دارم
"تو" را فریاد بزنم .
تا در گلویم بغض نشوی و
در دلم
حسرت
قصه یونس قصه همه آدمهاست
خیلی از ما انسانها ته اقیانوس
در شکم ماهی سیاه زندگی میکنیم
و حتی نمیفهمیم...
خدایا مواظبم باش و نگذار
چشمهایم به سیاهی های اقیانوس زندگی
و تاریکی شکم ماهی ها عادت کند...
مرا زمانی از دست دادی
که میان روزمرگی هایت گم شده بودی
و تو فرصت آن را نداشتی
که دلتنگم باشی
عجب از من!!!
... تمام دلمشغولی ام تو بودی...
تمامی دقایقم با تو می گذشت
اما حتی در لابه لای دفتر خاطراتت هم نبـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــودم!!!
نمی دانم مسافر کدام غروبم و به کجا پناه بیاورم که این چنین
خواسته هایم بوی ناامیدی می دهد شاید نمی دانی
دیشب ستاره ای در آسمانم ندیدم ، آری ستاره ام را از من گرفته اند
و من هر روز جایش را از سکوت آسمان می پرسم
عجیب است دریا
همین که غرقش می شوی
پس می زند تو را
درست مثل بعضی آدم ها.....
غـــــــمـ کــه نـوشتـن نـــدارد
نفــــوذ مــی کند در استخـــوان هـــایت...
جاســـوس مـــی شود در قــلبتـــ
آرام آرام از چشـــمـ هـایت میـــــریـزد بیـــــــرون...
گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود.
خدا گفت: چیزی بگو !
گنجشک گفت: خسته ام.
خدا گفت: از چه ؟
گنجشک گفت: تنهایی، بی همدمی. کسی تا به خاطرش بپری، بخوانی، او را داشته باشی.
خدا گفت: مگر مرا نداری ؟
گنجشک گفت: گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند .
خدا گفت: آیا هرگز به ملکوتم نیامدی ؟
گنجشک سکوت کرد. بغض به دیواره های نازک گلویش فشار آورده بود.
خدا گفت: آیا همیشه در قلبت نبوده ام ؟! چنان از غیر پُرش کردی که جایی برایم نمانده.
چنان کوچک که دیگر توان پذیرشم را نداری . هرگز تنهایت گذاشتم ؟
گنجشک سر به زیر انداخت . دانه های اشک ، چشم های کوچکش را پر کرده بود .
خدا گفت : اما در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
گنجشک سر بلند کرد . دشت های آن سو تا بی نهایت سبز بود .
گنجشک به سمت بی نهایت پر گشود