-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 16:45
ســَر به هــَوا نیستـم ها ؛ امــا همیشــه چشــم به آسمـان دارم، میدانــی جانــم ؟ حال ِ عجیبــی دارد زُل زدن به آسمـانی که تــو چند ثانیــه پیش به آن نگــاه کــرده باشـی ...
-
خوبی ؟؟؟؟
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 15:47
چه لحظه درداوریه اون لحظه که ی دوست میپرسه خوبی؟ بغض تو گلوت میپیچه...5خط تایپ میکنی ... ... ... ولی به جای اینتر همه روپاک میکنی و مینویسی: خوبم مرسی!تو خوبی؟؟؟ . . . واشکت سرازیرمیشه....
-
یه دریا اشـــــــــــــــک ....
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 15:18
یه دریا اشـــــــــــــــک برای ریختن دارم… یه دل گرفته… یه زندگی پر از خالــی… من سرشارم از تنــهایـــــــــی…
-
صبر ایوب پیامبر....
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 15:14
ایوب...؟؟ کجــــایــی ؟؟؟ بیا کنارم بنشین تا برایت از " صــبـــــــر" بگویم....
-
...
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 15:06
گاهی آنقدر دل م از مردم سیر میشود که میخواهم تا سقف آسمان آبی پرواز کنم و رویش دراز بکشم آرام و آسوده، مثل ماهی حوضمان که چند روزیست روی آب دراز کشیده آرام و آسوده...!!
-
دلتنگی
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 14:52
-
دوست دارم مثل باران ...
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 14:41
چقدر این دوست داشتنهای بی دلیل خوب است... درست مثل همین باران که بی سوال ... آرام ...شمرده شمرده فقط می بارد... چقدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است فقط می بارد...
-
تک ستاره آرزویم
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 14:34
به وسعت سقفِ کبودِ کویر سرگشته ام میان هزار هزار ستارۀ آسمانش گم کرده ام چگونه بیابمش تک ستاره آرزویم را؟
-
دفتر زندگی.....
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 14:28
بیا سرمزار من آروم آهسته عزیز طاقت گریه ندارم اشکی برای من نریز دفترزندگیم را با شقایق ونیلوفر ساختم تا هر وقت غمی داشتم سری به آن بزنم وجایی برای شادی هایم بگذارم وقتی اشک هایم جاری شد بدانم زندگی قشنگی هایی دارد اما حیف که دفتر زندگیم یک شقایق بیشتر نداشت واز دفترم جداشد شقایقی که دردهایم را میدانست وپروانه ی زندگی...
-
اگه ...
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 14:26
بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی، صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول...
-
دلتنگی چیست؟
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 10:59
من نمی دانـم این دلتنگی ,دلتنگی که می گوینـد چیـست همین حـس مبهـم نفـس گیری که دامن گیـرمان می شود وقتی چیـزی را کسـی را جایی جـا گذاشته ایم همان دلتنگـی ست!؟
-
....
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 10:57
از اعماق وجود فریاد می کشم نه برای شنیدن تنها برای مبارزه، مبارزه با سکوت فریاد میکشم از اعماق قلبم بر ساحل دریای نیلگون چشمانت در ساحل بارانی چشمانت تنها رنگ غم را میبینم آرام شکست می خورم و سکوت دنیایم را در بر میگیرد فریاد، سکوت، غم و چشمانت به کناره میروند و تنها من میمانم چگونه فریاد کشم وقتی در بند سکوت اسیرم ؟...
-
آه زنـ ـدگیـ ــم...!!!
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 10:41
بلنــــدترین آه زندگیـــم را وقتــــی میکـشم کـه تورا در دستـــان دیگــــــری میبـینم ... آهـای دیگــــری ! به خونـــ ــتـــــــ تشنـــه ام ... ! ............................ چـــه جـُمـلـه یِ غـریبـــےســت "فـرآموشـَت مــے کنمـ" وقتــی تآ آخــر عمـرَت بــــآ یـآد ِ او زنـــدگــےمیکنـــے...
-
درناکجا آباد دنیا ....
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 10:37
به انتهای بودنم رسیده ام… اما … اشک نمی ریزم… پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند
-
از زهــــــر حرف هایی که تا آخـــــــر عمر آدم را می آزارد..
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 10:33
دل است دیگر خســـته میشود.. بــــی حوصله میشود از روزگار،از آدمــــــها،از خودش،از این قابها،از اثبات از توضیح... از کلماتی که رابطه ها را به تلخی میکشد از این همه مهـــربانی کردن و نا مهربانی دیدن سلام تصـــنعی شنیدن از سنگ صبـــور بودن و آخر هم مُهرسنگ بودن خوردن از زهــــــر حرف هایی که تا آخـــــــر عمر آدم را می...
-
وصیت نامم ...
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 15:14
ای کسانی که مامور دفن من هستید ، گوش فرا دهید : تابوت مرا در جای بلندی قرار دهید ، تا باد بوی مرا به سرزمین عاشقان ببرد ، چشمان مرا باز بگذارید ، تا همه بدانند که چشمان من در آرزوی دیدن گل باغ دلم چقدر حسرت کشیدند ، دستان مرا از تابوت بیرون بگذارید ، تا همه بدانند که دستان من به معبود خویش نرسیده ، روی مرا با پارچه ی...
-
تاوان عشق
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 15:13
تاوان عشق را من پس داده ام در خود فرو افتادم و همه هستی ام را به دست باد دادم من که گناهی نداشتم ، تنهایی عشق به گردنم افتاد منی که برای داشتنت پا پیش گذاشتم حسرت با تو بودن بر دلم ماند !تو بگو گناه من جز با تو بودن چه بود ؟ منی که برای با تو بودن از دلم گذشتم و هیچکس جز تو را به خلوت دلم راه ندادم منی که هیچ چیز را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 17:12
حاصل سبزترین باور من برگ سبزی ست که از لای ورق های دلم می ریزد مانده ام سخت غریب دگر از سبزترین حادثه هم می ترسم دکتر علی شریعتی
-
تنها...شکسته...!
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 16:57
بعضی وقتا حس آخرین بیسکوییت ساقه طلایی و دارم تنها......شکسته....!
-
آیه
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 16:31
بر روی پرده ی کعبه این آیه حک شده اســت : نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ و مـــن . . . هنــــوز و تا همیشــه به همین یک آیــه دلخــوشــــم " بندگانم را آگاه کن که من بخشنده ی مهــــربانم !
-
باران عشق
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 16:25
-
ببار باران ....
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 11:29
ببــــــــــار بــــــــاران …. مـــــــــــــن ســـــــــــــفرکـــــــر ده ای دارمــــ کــــــــه یــــــــادم رفــــته … آبـــــــــــــ پشتــــــــــ پـــــــــایش بـریــــــــزمـــــ
-
گاهی...
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 09:09
گاهــــی باید کســــی باشــــهـ که از فاصـــلـــه هـــای دور هــــم دلـــتــــــ را بی نوشــــته بخــــوانــــد....
-
تنهایی
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 09:02
بی آنکـه بـخـواهَمْ... دلـتـَنـگـت میـ شَـوَم... دلـتـنـگِ بـودنَـتْ........ حـَتـی هـَمـان بــودنِ کمْ رنـگـت... خـیـلیــ وقْـت بـود کـه دلـَم میـ خـواست بـگویـم دوسـتـَتْ دارَم........ تــــو که غَـریـبـه نیــستـیــ دیــگر نـمیـ توانم خودم را به آن راهی که نمیـ دانـم کـجـاسـت بــــزنـــم... دلــم هـمـان راهیــ را...
-
سیم آخر...
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 08:54
به سیــــــــــــــــــــــــم آخر… ساز میزنم امشــــــــــــــــــــــــب…! به کوری چشم دنیــــــــــــــــــــــــا…. که ســــاز مخالــــــــــــــــــــــــف میزنــــــــــــــــــــــــد… با من….!!!!!!
-
اینروزها........
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 08:51
به بی تفاوتی میگذرد به بی خیالی به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست اما چه سخت میکاهد از جانم این نمایش
-
وصیت نامه
دوشنبه 24 مهرماه سال 1391 17:42
بگویید که بر گورم بنویسند زندگی را دوست داشت ولی آن را نشناخت مهربان بود ولی مهر نورزی طبیعت را دوست داشت ولی از آن لذت نبرد . در آبگیر قلبش جنب و جوش بود ولی کسی بدان راه نیافت در زندگی احساس تنهایی می نمود ولی هرگز دل به کسی نداد و خلاصه بنویسید زنده بودن را برای زندگی دوست داشت نه زندگی را برای زنده بودن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مهرماه سال 1391 15:30
خـُدایـآ جـآی سـوره اے بـﮧ نـآم ِ " عــشق " دَر قُـرآنـَـت خآلے اَست ... کـہ اینگــونـﮧ آغـآز شَـود : وَ قَــسَم بـﮧ روزے کـﮧ قَــلبَت رآ می شکَننــد وَ جُــز خـُدآیـَـت مَرهَمے نَخوآهے یـآفت ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مهرماه سال 1391 15:15
ماندن کنار من لیاقت میخواست نه بهانه ….. بلند میگویم… به درک که رفتی!!!
-
حال من!
دوشنبه 24 مهرماه سال 1391 15:13
حالم را پرسیدند....... گفتم:رو به راهم!!!!!!! اما هیچکس نپرسید روبه کدام راه؟؟؟!!!!!!!