-
این نیز بگذرد...
شنبه 22 مهرماه سال 1391 17:44
صبور باش خدا ..! گرسنه ای باقی نمی ماند شک ندارم ، همین روزها همه ســیــر میشوند ؛ از زنـدگـــی ...
-
قطار
شنبه 22 مهرماه سال 1391 12:15
... منتظر قطارم !قطاری که مسافرم درآن نیست ،من در ایستگاه نیستم ...روی ریلم
-
پرواز
شنبه 22 مهرماه سال 1391 12:12
دلم تنگ است... پرواز می خواهم... تا کجایش را نمی دانم...! از زمین و آدم هایش بیزارم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مهرماه سال 1391 11:59
با تمــام مداد رنگی های دنیــا... به هر زبانی که بدانی یا ندانــی... خالی از هر تشبیه و استعاره و ایهام... تنهــا یک جمله برایت خواهــــــم نوشت... دوسـتت دارم خـاص تریـن مخاطب خـاص دنیــا...! کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند… تا بدانی که بی تو چه میکشم کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو رودی از اشک به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مهرماه سال 1391 11:57
ای کاش اشکهای تنهایی شب ، لب می گشودند و از دل عاشق حرف می زدند ، دلی که هر شب چشمانش بارانی است. ای کاش در خواب می دیدمش تا با اشک بهش بگم که عاشقونه میپرستمت.
-
...
شنبه 22 مهرماه سال 1391 11:55
ای اشکها ببارید بر دل خسته تنهایم شاید بارش شما آبی باشد بر آتش درونم و شاید هم نمکی بر زخمهای کهنه ای اشکها ببارید بر حال زارم چون بعد از این کسی برای تنهایی من گریه نخواهد کرد ببارید و هر آنچه هست و نیست را از بین ببرید می خواهم از یاد ببرم هر آنچه هست در خاطرم اما خوب می دانم که همه بر دلم حک شده و با هیچ سیلابی...
-
...
شنبه 22 مهرماه سال 1391 11:53
رفتــ و نگفتـــ من (( بــــی او )) میان ِ ماندن و نماندن ... بودن و نبودن ... دستــ و پا می زنــم مـــدام ... و غــــرق نمیشوم !! تنهـــا نفس کم می آورم ... برای کشیدن ... راستــی آن دورهــا بــی من ، حال او و دل او چگونه استــ ؟؟
-
دلتنگ...
شنبه 22 مهرماه سال 1391 11:07
دلتنگی یعنی : روبه روی دریا ایستاده باشی و خاطره بیابان خفه ات کند ...
-
سهم من...
شنبه 22 مهرماه سال 1391 10:55
اگر سهم من از این همه ستاره، فقط سوسوی غریبی است، غمی نیست. همین انتظار رسیدن شب، برایم کافیست...
-
بعد من...
شنبه 22 مهرماه سال 1391 10:47
چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی روی خندان تو را کاش که می دیدم شانه بالا زدنت را بی قید وتکان دادن دستت که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد...!؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مهرماه سال 1391 10:45
به نظر من فروغ فرخ زاد یه معرکه است.یه زن واقعی.یکی که دیگه مثل اون به دنیا نخواهد اومد. یکی از جمله هاشو خیلی دوس دارم؛گوشش کن: "از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را" یعنی دوست عزیز خودتی که باید واسه خودت کاری کنی
-
خدایا با من باش
شنبه 22 مهرماه سال 1391 09:40
من یاد گرفته ام .. که فراموش کنم هر چه که به گریه می اندازد دل و نگاهم را یاد گرفته ام .. که بگذرم از کنارِ اشک .. و قوی سازم دل را .. می دانم که .. هیچ طوفانی .. تا ابد نخواهد ماند ... منکرِ غم .. نخواهم شد اما .. با لبخند قهر نخواهم کرد و می دانم که زندگی .. معجونیست از همه چیز این من هستم که باید خود را تطبیق دهم...
-
( ......... )
شنبه 22 مهرماه سال 1391 09:39
وقتی که خسته ای .. وقتی که با غمِ دلت نشسته ای وقتی هیچ چیز .. خوشایندِ دلِ تو نیست تو می مانی و لبی که .. با اصرارِ تمامِ دلت .. آن را محکم تر از همیشه بسته ای و از پشتِ این درِ بسته ... فریادت را در نگاهت آنچنان می ریزی که طوفانی می شود دلت ... بغض می کند ابرِ نگاهِ تو و اینجاست که باز دوباره .. تو و دلت .. بیقرارِ...
-
الهی
شنبه 22 مهرماه سال 1391 09:16
الهی با تو با واژه و کلام سخن نمیگویم با تو از دردهایم، نیازهایم سخن نمیگویم با تو از بخشش نمیگویم لحظه های عظیم با تو بودن را با سخن از خواسته هایم کوچک نمیکنم اما نگاهت میکنم از چشمانم میخوانی نیازی به سخن گفتن نیست فقط نگاهم کن، همین
-
حالم اصلا خوب نیست
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 18:47
گــاه دلم میگیرد ، گــاه زندگی سخت میشود . گــاه تنها ، تنهایی آرامش می آورد گــاه گذشته اذیتم می کند . گــاه هوایت دیوانهام میکند . این " گــاه " ها ، گــهگاه تمامِ روز و شب من میشوند ... آن وقت بغض راه گــلویم را میگیرد ... ! درست مثل همین روزهــا …
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 18:38
می پسـندم پاییـز را که معافـم می کنـد از پنـهان کردن دردی که در صـدایم می پیچـد ُ اشکی که در نگاهـم می چرخـد آخر همه مـی داننـد سـرما خورده ام . . . !
-
...
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 18:37
بساط کرده ام ... تمام نداشته هایم را به حراج گذاشته ام.. بی انصاف چانه نزن .. حرمت هایم به قیمت عمرم تمام شد
-
دردمن ...
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 18:32
درد مرا شمعـــــــــی می فهمد … که برای دیدن یـــــــک چیز دیگــــر ، آتشـــــــــش زدنــــد …
-
کیک
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 18:11
این کیک هم واسه شمااااااااااادوستان خوبم تولدم مبــــــــــــــــــــــــارک
-
خدایا امروز روز تولدمه ...می شنوی صدامو
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 17:01
خسته ام ... از صبوری خسته ام ... از فریادهایی که در گلویم خفه ماند ... از اشک هایی که قاه قاه خنده شد ... و از حرف هایی که زنده به گور گشت در گورستان دلم آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ، در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . . این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام ... برایم فرق نمی کند...
-
من از عشق بارون به دریا زدم
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 17:00
اما با این همه تقصیر من نبود که با این همه... با این همه امید قبولی در امتحان سادهْ تو رد شدم اصلاً نه تو ، نه من! تقصیر هیچ کس نیست از خوبی تو بود که من بد شدم! قیصر امین پور
-
سیگار
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 16:52
این سیگاری که می کشم... همان فریاد هایی است که نمی توانم بزنم... همان حرف هایی که یارای گفتن به کسی ندارم... همان دلتنگی هایی که روز به روز پیرم میکند... همان خاطراتیست که نه تکرار می شوند و نه فراموش... همان تنهایی هایی که کسی پُرش نمی کند ... هــــمــــان درد هــــایی کــــه درمـــــان نــــــدارند... این سیگار را...
-
دوست داشتن
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 16:42
-
...
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 16:41
برای خودت زندگی کن. کسی که تورا دوست داشته باشد باتو می ما ند برای داشتنت می جنگد .... اما اگر دوست نداشته باشد. بی بهانه میرود.....
-
ورقه مو بدم؟؟/
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 16:26
اجازه خدا؟ می شه من ورقمو بدم؟ می دونم وقت امتحان نموم نشده ولی من دیگه خسته شدم.
-
هی با تو ام...
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 15:46
مــن دیوانــه نیستــم فقــط کمــی تنهایــم همیــن ! چــرا نــگاه می کنــی ؟ تنــها نــدیده ای ؟ بــه مــن نخنــد ، مــن هـــم روزگــاری عزی ــز دل کســی بــودم !
-
سکوت اجباری
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 15:44
و سکوت... زیباترین آواز در سمفونی تنهایی در اوج فرو رفتن در خویش در اعماق قله رهایی به هنگامی که نمی بینی آشنایی که ببیند تو را که برهاند تو را از قفس بغض که بپرسد : به کدامین جرم به دیار تنهایان تبعید گشته ا ی !!
-
اگر ندیدن ...
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 13:31
اگــر نـــدیــدن فــرامـــوشـی مــی آورد. . . بــهــشت را فــ ــرامــ ــوش مــیکـــردم. . . کــه هـــزار ســـآل اســـت نـــدیــده ام. . . نــــه تــــ ـــو رآ بــآ دو روز. . .
-
یـــه حــالـــی ...
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 13:30
یــــِــه حالــــــِــے בارم ایــــِــن روزا ، نه آرومـــَـــم نه آشوبــــَـــم ! به حالــــَــــم اعتبارے نیستـــــ .. تـُـــــو که باشــــِـے منـــَـــم خـوبــــَــم...
-
خواب . . .
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 13:29
وقتی چشمـ ـانمــ را روی همــ می گذارمـــ خوابـــ مـ ـرا نمی بــ ـرد تــ ـو را می آورد ! از میانــ فرسنگــــ ها فآصلـ ـ ـهـ ...!