می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟
از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.
از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟
از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟
ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد
از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟
شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند
شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.
نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود.عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.
که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای "دوست داشتن "را درک کنی...
"امّا هیهات" که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی
از من بریدی و از این آشیان پریدی…
مرگت درست از لحظه ایی آغاز می شود که
در برابر آنچه برایت مهم است ،
مجبوری سکوت کنی ...
باران ِ پشت ِ شیشه است
هر چه هم چشمهایت را پاک کنی
باز هم خیسند.
*
باران شده ای!
یک لحظه می باری
یک هفته بیمارم.
*
خسته ام!
آنقدر که داده ام
برای سر ِ قبرم مترسکی درست کنند.
برنگرد !!! کمی عوض شدم ...
دیریست از خداحافظی ها غمگین نمیشوم ...
به کسی تکیه نمیکنم ...
از کسی انتظار محبت ندارم ...
خودم بوسه میزنم بر دستانم ...
سر به زانو هایم میگذارم و سنگ صبور خودم میشوم ...
نگران خودم میشوم ...
برای خودم هدیه میخرم ...
با خودم ساعتها حرف میزنم در دنیای خودم ...
کسی حق ورود ندارد جز خودم..
تلخ می نویسم،اماتونخوان....بگذاردلنوشته هایم تنها
چشمان خسته ی مرا مسموم کنند
وشاخه های تیغ دارنوشته هایم تنهاقلب مرااحاطه کنند
وتنهاروح مرادرحصارلحظه های اندوه محبوس نگه دارند.....
من می نویسم.....تمام اندوهی راکه دردل دارم وتمام سالهایی
راکه گذشت.......اماتونخوان......نخوان
داروخانه هم می داند که ما زخم هایمان
"زیاده"
است که ...
بقیه پولمون را چسب زخم میدهد!...
دلــم . . .
نــه هــوای ِ گنـبـد ِ طلـایـی تــان را نـه هـــوای صـحـن و رواق هــای تــان را
نـه هــوای مـسجـد ِ گـوهــر شـادتــان را نـه هــوای ِ نـقــاره خـانـه تــان را
کـه هــوای خــود ِِخــودتـان را کـرده اسـت …
آنـجـا ، کـه بـگـویـم :
” الـسلـامُ عَـلَیـکَ یــا عَلـیَّ بـنَ مـوسـی ، اَیُّـهَـا الـرّضــا “
و شـمـا ، بـشنـویـد و جـوابـم را بـدهـیـد !!
کـه : اَنــتـَــ تـَسمَـعُ کَلـامــی ، وَ تــرّدُ سَلـامـی …
قول داده اَم…
گاهـــی...
هَر اَز گاهـــی...
فانـــوس یادَت را...
میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم...
خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره
میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم
اَما بـه هیچ سِتارهی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…
خیالَت راحَت....
چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!
چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
چه کودکانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یک کلمه مرا ترک کردی !
چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
چه بیرحمانه! من سوختم
به انسان میآموزد
وای، باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟!
دیده ای شیشه های اتومبیل را...
وقتی ضربه ای می خورند و می شکنند...
دیده ای شیشه ها خرد می شوند...
ولی از هم نمی پاشند...
این روزها همان شیشه ام...
خرد و تکه تکه...
از هم نمی پاشم...
ولی شکسته ام...
سکوت
ودیگر هیچ نمیگویم ...
که این بزرگترین اعتراض دل من است به تو ... سکوت را دوست دارم
به خاطر ابهت بی پایانش
دیـگــر نه اشـکـهایم را خـواهـی دیــد
درخـتـی از غــــرور کـاشـتم…
گفتـــم غـــم تـــو دارم
چیـــزی نگفـــت و بگـــذشت
حافــــــظ خوشـــا بـــه حـــالت
یـــارم گـــذشـــت و یـــارت
گفتـــا غمـــت ســـرآیـــد
ن عـاشقــم، ن شکست خــورده ام!
فقـط می نـویـسـم تا عشق یاد قلبـــم بمـاند...
فقــط تمرین آدم بودن می کنــم...!
گاه جلوی آینه می ایستم ... خودم را در آن میبینم ..
دست روی شانه اش میگذارم و می گویم... ...
چه تحملی دارد "دلت"...!!!
خدایا ممنون که مرا در حد ایوب میبینی…
ولی تمامش کن!
سنگ صبور غم هایشان میشوم...
اشکهای ماسیده روی گونه هایشان را پاک میکنم
اما...
یک نفر پیدا نمیشود
که دست زیر چانه ام بگذارد...
سرم را بالا بیاورد و بگوید:
حالا تـــــــو برایمــــــ بگو...
روز قیامت ازم پرسیدند :
جوانیت را چگونه گذراندی ؟ !
ندا آمد:
دل شکسته است بگذارید به بهشت برود
دنیایش خوب جهنمی بود . . .
دلتنگم . . .
مثل برگی که از شاخه بر زمین افتاده . . .
دوری ات بر جانم چنگ می زند . . .
اما . . .
حرف نمی زنم . . . نمی دانی سکوت
وقتی تمام ذرات وجودت واژه است برای وصف عشقت
چقدر سخت است…
چند وقتیست هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم
نگاهم اما
گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید...
اسم های مجازی
تصویر های مجازی
مشخصات مجازی
و در بین این همه چیزهای مجازی
تنها یک چیز حقیقت دارد
تنهایی من...