ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

برایت مینویسم...

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟

از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،

مجبور به زیستن هستم.

از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟

از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟

ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد

از چه بنویسم؟

از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟

شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،

دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند

شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم

به نوعی گناهکاری شناخته شدم.

نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،

یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود.عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.

که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای "دوست داشتن "را درک کنی...

"امّا هیهات" که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی

از من بریدی و از این آشیان پریدی

سکوووووووووووووووووت

مرگت درست از لحظه ایی آغاز می شود که


در برابر آنچه برایت مهم است ،


مجبوری سکوت کنی ...


* دلتنگی

باران ِ پشت ِ شیشه است

هر چه هم چشمهایت را پاک کنی

باز هم خیسند.

*

باران شده ای!

یک لحظه می باری

یک هفته بیمارم.


*

خسته ام!

آنقدر که داده ام

برای سر ِ قبرم مترسکی درست کنند.

برنگرد...

برنگرد !!! کمی عوض شدم ...

دیریست از خداحافظی ها غمگین نمیشوم ...

به کسی تکیه نمیکنم ...

از کسی انتظار محبت ندارم ...

خودم بوسه میزنم بر دستانم ...

سر به زانو هایم میگذارم و سنگ صبور خودم میشوم ...

نگران خودم میشوم ...

برای خودم هدیه میخرم ...

با خودم ساعتها حرف میزنم در دنیای خودم ...

کسی حق ورود ندارد جز خودم..

 

ساکار

تلخخخخخخخخخ

تلخ می نویسم،اماتونخوان....بگذاردلنوشته هایم تنها

 

چشمان خسته ی مرا مسموم کنند

 

وشاخه های تیغ دارنوشته هایم تنهاقلب مرااحاطه کنند

 

وتنهاروح مرادرحصارلحظه های اندوه محبوس نگه دارند.....

 

من می نویسم.....تمام اندوهی راکه دردل دارم وتمام سالهایی

 

راکه گذشت.......اماتونخوان......نخوان

 

 

عکس دختران خوابیده در پاییز

نِشانـے اَمـ عـَوَض نَشُدِہ

نِشانـے اَمـ عـَوَض نَشُدِہ

هَنـوز בَر هَـمـاטּ خانِــہ اَمـ

فَقـَـط בیگَـر

زِنـــבگـے نِــمـےڪُــنَـمـ ...!!!

هرشب تنهایی

 

یک وقتهایی وقتش است خودت چمدانت را برداری ،

آرام و بیصدا از زندگی آدمها بروی بیرون ...

دیر که بشود تمام آن لحظه های خوش

مثل بستنی شکلاتی عصر های تابستان ، آب میشود ..!

میچکد روی دامنت ...

یک وقتهایی وقتش است خودت چمدانت را برداری

و تنها رد کوچکی از خودت به جای بگذاری ...

سنجاق سری ، گردنبندی ، گاه خاطره ای ، چیزی ...

تا از دیده شان که رفتی ، از یادشان نروی ...!

....

داروخانه هم می داند  که ما زخم هایمان 

"زیاده"

 است که ...

 بقیه پولمون را چسب زخم میدهد!...

السلطان...

دلــم . . .


نــه هــوای ِ گنـبـد ِ طلـایـی تــان را نـه هـــوای صـحـن و رواق هــای تــان را


نـه هــوای مـسجـد ِ گـوهــر شـادتــان را نـه هــوای ِ نـقــاره خـانـه تــان را


کـه هــوای خــود ِِخــودتـان را کـرده اسـت …


آنـجـا ، کـه بـگـویـم :


” الـسلـامُ عَـلَیـکَ یــا عَلـیَّ بـنَ مـوسـی ، اَیُّـهَـا الـرّضــا “


و شـمـا ، بـشنـویـد و جـوابـم را بـدهـیـد !!


کـه : اَنــتـَــ تـَسمَـعُ کَلـامــی ، وَ تــرّدُ سَلـامـی …

خــدایــــــــــــــا . . .

گـِـــله نـمی کــنم ؛ ولــی

کـمـی آرامــتــر امتحانم کُــن ؛

بـه خـودتــ قسم خسته ام.....

قول داده اَم…

قول داده اَم…
گاهـــی...

هَر اَز گاهـــی...

فانـــوس یادَت را...

میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم...

خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛

هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره

میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم

اَما بـه هیچ سِتاره‌ی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…

خیالَت راحَت....

هر چه میروم نمیرسم....!

                              گاه با خودم فکر میکنم...

                         نکندمن باشم...کلاغ آخر قصه ها...!!

       

تنهایی...............

چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!
چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
چه کودکانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یک کلمه مرا ترک کردی !
 چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
 چه بیرحمانه! من سوختم

                       


                            به انسان می‌آموزد

باران

وای، باران باران

شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من اما،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟!


هنر عکس طراحی شیشه دختر شیشه ای دختر

دیده ای شیشه های اتومبیل را...

وقتی ضربه ای می خورند و می شکنند...

دیده ای شیشه ها خرد می شوند...

ولی از هم نمی پاشند...

این روزها همان شیشه ام...

خرد و تکه تکه...

از هم نمی پاشم...

ولی شکسته ام...

سکوت

سکوت
ودیگر هیچ نمیگویم ...

که این بزرگترین اعتراض دل من است
به تو ... سکوت را دوست دارم

به خاطر ابهت بی پایانش

♥●•٠·˙♥˙·٠•●♥♥●•٠·˙♥˙·٠•●♥

دیـگــر نه اشـکـهایم را خـواهـی دیــد


نه التــمـاس هـــایم را
و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را…
به جـایِ آن احسـاسی که کُــشـتـی

درخـتـی از غــــرور کـاشـتم…

قرارمان

قــرارمـان..
فقـط ..
یـک "مــانیــتورِ" کـوچـک بـــود !
امّــا ..
اکنــون ..
قلبـــم را ببـین..
که بــا هــر"آف" شدنــت ..
چــگونـه ..
بـیقــرارِ "آمــدنــت" مـی شـــود !

سالهاست در دقایق تنهایی ام ...
دفن شده ام !
لا اقل قبل از مرگ ،
از زیر هر سنگی شده ،
پیدایم کنید...

"خوشــــا به حالــــت..."



  گفتـــم غـــم تـــو دارم



  چیـــزی نگفـــت و بگـــذشت



  حافــــــظ خوشـــا بـــه حـــالت



  یـــارم گـــذشـــت و یـــارت



  گفتـــا غمـــت ســـرآیـــد

من ...

من اگـر عاشقــانه می نویــسم



ن عـاشقــم، ن شکست خــورده ام!



فقـط می نـویـسـم تا عشق یاد قلبـــم بمـاند...



در ایـن ژرفــای دل کندن هــا و عـادت هـا و هوس هـا



فقــط تمرین آدم بودن می کنــم...!



همین...



گاه جلوی آینه می ایستم ... خودم را در آن میبینم ..

دست روی شانه اش میگذارم و می گویم... ...

چه تحملی دارد "دلت"...!!!

خدایا ممنون که مرا در حد ایوب میبینی…


ولی تمامش کن!


دیگر بریده ام…

این روزها...  

بیشتر از قبل ،حال همه را میپرسم...

سنگ صبور غم هایشان میشوم...

                                                 اشکهای ماسیده روی گونه هایشان را پاک میکنم

                                                                                     اما...

                                                                      یک نفر پیدا نمیشود

                                                              که دست زیر چانه ام بگذارد...

                                                                   سرم را بالا بیاورد و بگوید:

                                                                    حالا تـــــــو برایمــــــ بگو...

فقط به خدا فکر کنم...

دلم برای بهشتی که از آن آمده ام تنگ است.
از این شهر خاکستری شلوغ خسته ام...
از ماسکی که هر روز با قشری از چربی و رنگهای مصنوعی به صورتم می زنم. 
از حجم ضخیم لباسهای تیره ای که خودم را در آن می پوشانم.
از این لبخند تصنعی...
از این کفش های ناراحت. 
از زندانی به نام آپارتمان که با آن خانه میگویند... 
از اینکه جایی پیدا نمی شود که بدون خلاصی از چشمهای کنجکاو آدمها به آسمان خیره شوم و با خودم خلوت کنم.
دلم برای دیدن خط افق پر میکشد... 
برای اینکه به دشتی خیره شوم که تا دور دستها امتداد یافته... 
چشمهایم انگار عادت کرده اند که نگاهشان دو سه متر جلو تر به یک دیوار برخورد کند. 
این روزها بیشتر از هر چیز دلم می خواهد نور خورشید را روی پوست لطیف سر شانه ها و بازوانم حس کنم. 
و گیسوانم در باد برقصد، 
پاهای برهنه ام با چمن های مرطوب آشتی کند.
و عطر گلهای بهاری که همراه بانسیم می آیند، با یک نفس عمیق چند لحظه ای میهان شش هایم باشد.
بروم در آب زلال چشمه ای صورتم را بشویم. 
و در زیر سایه و روشن درختی که آفتاب از لای شاخ و برگش میتابد دراز بکشم
و فقط به خدا فکر کنم...

روز قــیــامــتــــــــ

روز قیامت ازم پرسیدند :

جوانیت را چگونه گذراندی ؟ !

ندا آمد:

دل شکسته است بگذارید به بهشت برود

دنیایش خوب جهنمی بود . . .

سکوتتتتتتتتتتتتت

sarnevesht%20[aloneboy_com].jpg

دلتنگم . . .

 

مثل برگی که از شاخه بر زمین افتاده . . .

 

دوری ات بر جانم چنگ می زند . . .

 

اما . . .

 

حرف نمی زنم . . . نمی دانی سکوت

 

وقتی تمام ذرات وجودت واژه است برای وصف عشقت

 

چقدر سخت است…

تنهایی من


چند وقتیست هر چه می گردم

هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم

نگاهم اما

گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد

و من همیشه به دنبال کسی می گردم

که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید...




اسم های مجازی

تصویر های مجازی

مشخصات مجازی

و در بین این همه چیزهای مجازی

تنها یک چیز حقیقت دارد

تنهایی من
...