-
لحظه های بی تو بودن
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 10:17
لحظه های بی تو بودن را در گوش شب نجوا می کنم ستاره می شنود و تو را آرزو بر دل می ماند ... آرزوهایم را در لحظه های بی تو بودن می شمارم به گمانم می آید که روزی تک تک این آرزوها را تو حقیقت می کنی ... از فاصله ی رخوتناک با تو بودن تا بی تو بودن گذشته ام و به لحظه های دوری رسیده ام ، در تمام لحظه ها حس غریبی دارم ... حس...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 09:52
لــَــبخــَــندم رآ بــُــریدم قـــآب گــرفــتم بـــه صـــورَتــم آویـــختــَــم ـ ـ ـ حــالــآ با خـیال رآحــت هــَـــر وقــت دلــم گــرفــتــــ بــُـــغــض مــےکــنم ـ ـ
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 11:33
برای لایک نمی نویسم ! برای لاو نمی نویسم ! برای این دل تنها می نویسم ! می نویسم که روزی ، روزگاری از این رَه بگذرم و افسوس بخورم مانند همیشه به گذشته ای که گذشت و می گذرد ولی من از او نگذشتم و نخواهم گذشت... پ.ن: نمیبخشمت! قبول کن ، هیچکس جانش را به این راحتی ها نمیبخشد...!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 11:32
بعد من تا همیشه منجمد می شود کلمات در وبلاگی که این بار صاحبش هک شده اما دوستت دارمی که با ایمیلی مخفیانه برای تو فرستادم با مرگِ اینترنت هم از بین نمی رود........
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 11:29
خدایا! این روزها کمی مرا تلاوت کن شاید ختم شد جزء هزارم دلتنگی ام......... غم نوشت: حیف که ه میشه ظاهر منو قضاو ت کردی و نفهمیدیم...
-
باید کسی را پیدا کنم
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 11:14
باید ڪسـی را پـیـدا ڪـنـم ڪـہ دوسـتـم داشـتـہ بـاشـــــد آنـقـدر ڪـہ یـڪــــی از ایـن شـب هـای لـعـــنـتـــــــی آغـوشـــش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتــــگـی ام بـگـشــــایـد هـیـــــچ نـگـویـد . هـیـــــچ نـپـرسـد . فـقـــــط مـرا در آغـوش بـگـیـرد بـعـد هـمـانـجـا بـمـیــرم تـا نـبـیـنـم روزهـای آیـنــده را...
-
نگاهم کن برای بار آخر...
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 11:06
خواهش میکنم برای بار آخر نگاهم کن دلتنگت میشوم رحم کن بر من برای بار آخر نگاهم کن نوازشم نکن آغوشم مگیر فقط برای بار آخر نگاهم کن خواهش میکنم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 14:51
زندگی ام سیاه است ... آرزوهایم سیاه است ... دفتر خاطراتم سیاه است ... یک نفر ب من رنگ سفید قرض دهد خدااااااااا بسهههههه دیگه تا کی آخه ؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 12:01
دلــم را می پیچم لای پتـو شاید ســرما نخورد از بس که رفـتار این روزهـایت ســرد اسـت...!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 11:54
دیــده ای شــیشــه هـای اتــومبــیل را .. وقـــتــی ضربـــه ای مـــی خــورنـد و مـــی شــکنـنـد ! ؟ دیــده ای شـیشــه خــرد مــی شــود ولــی از هــم نمــی پاشــد ! ؟ ایـــن روزهـــا همـــان شــیشــه ام ؛ خــرد و تــکـه تــکــه . از هــم نـمـــی پــاشـم ، ولـــی شــکـستـــه ام ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 دیماه سال 1391 17:33
انقدر حرف دارم برای نگفتن که صدایم را ببرم بالا،فریاد بزنم آنقدر گوش نیست برای شنیدن! اینروزها میتوانم بلنـــــد بلنــد فکرکنم بلنــــــد بلنــــــد دادبزنم بلند بلند از غم هایم بگویم که باهیچکسی نگفته ام! که هیچکسی تاب شنیدنش را ندارد! ازحرفهایی که تنــدندو تیزندو تــــــــلخ! کاش حواست باشد،دلی اینجا تنگ است...
-
بسلامت
شنبه 30 دیماه سال 1391 15:54
محبت زیادی همیشه آدمها را خراب می کند ! گاهی آدمها می روند نه برای اینکه دلیلی ؛ برای ماندن ندارند .... بلکه آنقدر کوچکند که تحمل حجم بالای محبت تو را ندارند ! او که رفتنی است ، بگذار برود....!!
-
کلافه کردی مرا ؛
شنبه 30 دیماه سال 1391 12:13
کلافه کردی مرا ؛ چرا همیشه لبخندهایت... از نوشته های من قشنگتر است؟؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 دیماه سال 1391 10:11
!!! مخاطب بی مخاطب نوشته های من مخاطب ندارند و من نوشته های بی مخاطبم را به حراج گذاشته ام کسی که این وبلاگ بخاطرش متولد شد .... . مرده است
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 دیماه سال 1391 09:37
هــیچوقت مـعنی این جمله ی معلمُ که پای تخته سیاه توضیح میداد نفهمیدم "بــعضــی تغــیرات شیمیایی اســـت" حالا پس از گذشت سال ها. . . خوب درک کردم منظورش را ! "رفـــتنت خــاکســترم کـــرد"
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 دیماه سال 1391 09:31
این روزها خالی ام از حرف،پرم از سکوت . . . گاهی دیگر واژه ها هم نمی توانند عمق دلتنگیت را بیان کنند پس فقط چند سطر سکوت به یادگار می نویسم: ....................................................................................................
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 16:32
مــ ـرا بـﮧ تـפֿتم ببنـבیــב و ـتنهــایمـ بـُـگذاریـב هـر چقـבر همـ نــالیـבґ و فــریـاב زבґ ، بـﮧ ωــراغمـ טּـیـاییـב .... مــטּ בارґ او را تـــَــــــرڪ مـ ـے ڪـنم!!!
-
گریه
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 15:32
هر که آید گوید: گریه کن، تسکین است گریه آرام دل غمگین است چند سالی است که من می گریم در پی تسکینم ولی ای کاش کسی می دانست چند دریا بین ما فاصله اس من و آرام دل غمگینم..........؟؟؟
-
اشک
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 15:25
و اشک... و خاطراتی مبهم از گذشته و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود خواب کودکانه ی من و تو ماندی در خاطرم بی آنکه تو را ..!!! چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی... بعد از این همه عبورِ کبود، قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...
-
عـاشـقـانـه...
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 15:22
دیر فهمیدم ... خیلی دیر ... " عزیزم " ... " گلم " ... "عشقم ".... تکیه کلامش بود!
-
پروردگارا
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 15:15
پروردگـــارا! تو تکراری ترین " حضــــــور " روزگار منی ومن عجیب به آغوش تــــــو از آن سوی فاصله هــــا خو گرفته ام
-
یادمان باشد
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 15:12
یادمان باشد در یک رابطه آنقدر به طرف مقابلمان نزدیک نشویم که وقت جدایی بجای دل کندن جان بکنیم !!!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 14:55
آهای کافـی چی : در این روزهای پُر رفت و بی آمد ندیدی عزیزی را کـه تمام ِ تلاشش در رفتـטּ بود و نماندטּ ؟ این آخَری ها خَبر دیدنش را در کافـه ای بـه مـَטּ دادند ؛ اگر رفتـه کـه هیچ اگر باز هم آمد تو ... قهوه ای تلخ تـَر از تمامی تلخ ها بـه حساب مَـטּ برایش بریز , اگر از تـَلخی اش گلـه و شکایتی کرد بگو : فِلانی گفت :...
-
بلاتکلیفی ...
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 09:54
چه تکلیف سنگینی ست بلا تکلیفی وقتی نمی دانم ... دارمت یا ندارمت !!!
-
در آرزوی مرگ
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 16:29
از بین این همه که جـــــان آدم را به لـــــب می رسانند .... نام عــــــزرائیل... بد در رفتــــــه است ... !!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 15:55
خسته ام از این مواظب خودت بــــاش ها ! تو اگر نگران من بودی ، نمیرفتی ...اگر میماندی ، با یک نگـاه ، با یک نـفس مواظبم بودی پـــــــس نگران من نباش ... بــــرو
-
درد من...
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 17:19
دَردِ مَــن تَنهـــ ـــ ــــآیی ام نیست دَردِ مَـــن این اَســــــت کِه هَــ ــــ ــــــر روز اَز خودم میپُرسَم مَگَــر خودش مَـــرآ اِنتِخاب نَکَرد...؟
-
بغض
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 09:42
-
تنهایی
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 17:39
آدم که تنها باشد عاشق عکس هم میشود... انگار که تنهایی فقط دنبال جمع کردن حسرت است
-
وابستگی
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 17:32
تماشا کن این لحظـــه هــایی رو که دارن خیس میشن چشام روبه روت نشستم بگیرم با این گریــــه هـــام جـــــواب سوالامـــو از ایـن سکـــوت ببـین رو بــــه روی تــــو زانــــــو زدم نمیخوام با این غصـــــه ها سر کنم نشستــــم همینـــجا ببینم تـــــورو ببینــــــم تو رو بلکـــــــــه باور کنــم با اینکـــــــه...