-
می خواهمت
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 11:41
میخواهمتــــــــــــــــــــ… ولــــی… دوری… خیلی خیلی دور نه دستم به دستانـــــــت میرسد نه چشمانم به نگاهتــــــــــــــــــ
-
قول میدهم
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 09:28
هرچقدر بیشتر میخواهمت . . . دورتر میشوی . . . . . . برگرد ! ! . . . قول میدهم دیگر دوستت نداشته باشم ! ...
-
خدایا
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 09:26
════════ ೋღ☃ღೋ ════════ رد پاهایم را پاک می کنم به کسی نگویید من روزی در این دنیا بودم. خدایا می شود استعـــــفا دهم؟! کم آورده ام ...! ════════ ೋღ☃ღೋ ════════
-
تنها
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 09:25
نــه مـن دستــهایش را رها میکنم... نــه او دلـش مـی آید از مـن جدا شــود... همیـشــه و همـــه جــا بـا همیــــم ، مـَن و تنهــــایـی ...
-
داغونم
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 09:24
گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم …
-
خواب
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 09:23
روزے مے رسَـد کـِﮧ دَر خیال خُـود جای خالے ام را حِس کـُـنے دَر دِلَت با بغض بگـُویے : " ڪاش اینجآ بود " اما مَـטּ دیگـَـر بـﮧ פֿـوآبَت هَم نِمے آیَم!!
-
مخاطب خاص
شنبه 18 آذرماه سال 1391 16:11
گناهــانم را دوســـت دارم بیشــتر از تـــمام کارهای خوبــی که کرده ام میـــدانــی ... آن واقـــعی ترین انتخـــاب مـــ ـن بـوده است
-
دردعشق
شنبه 18 آذرماه سال 1391 15:29
از یک عاشقِ شکست خورده پرسیدم: بزرگ ترین اشتباه؟ گفت: عاشق شدن... گفتم: بزرگ ترین شکست؟ گفت: شکستِ عشق... گفتم: بزرگ ترین درد؟ گفت: از چشمِ معشوق افتادن... گفتم: بزرگ ترین غصه؟ گفت: یک روز چشم های معشوق رو ندیدن... گفتم: بزرگ ترین ماتم؟ گفت: در عزای معشوق نشستن... گفتم: قشنگ ترین عشق؟ گفت: شیرین و فرهاد... گفتم:...
-
...
شنبه 18 آذرماه سال 1391 15:26
عادت ندارم درد دلم را به همه کس بگویم پس خاکش میکنم زیر چهرهی خندانم تا همه فکر کنند نه درد دلی دارم نه دلی
-
دوری از تو
شنبه 18 آذرماه سال 1391 15:25
فرقی با مردن ندارد پس این عمری که بی تو میگذرد مرگیست به نام زندگی
-
به چشمهایم نگاه نکنید...
شنبه 18 آذرماه سال 1391 15:24
آنقدر فریادهایم را سکوت کرده ام که اگر به چشمانم بنگرید کــــــــــر میشوید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آذرماه سال 1391 12:26
می خواهمت به ساده ترین بهانه ی سکوت روشنی خوابهایت ،حکایت ویرانی من است چه نجیب نجوا میکنم تورا میان رنگ و دلتنگی راستی می گفتی:همیشه می توان در تنهایی مرد و غرور یک حس آشفته را تجربه کرد... آنقدر هم ساده نبود آخرین کلام رفتن و پشت سر گذاشتن غوغای دل و تو حکایت مهربانی خدا را برایم زمزمه میکردی!.....
-
تیغ روزگارشاهرگ کلامم را چنان بریده که سکوتم بندنمی آید
شنبه 18 آذرماه سال 1391 12:26
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مـزمـن ! دیـــگـر مـهـم نـیـســت : بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن ؛ دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن آنـچه اهـمـیـت دارد کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است که، دیگر تـو را به واکـنـش نمیکـشانــــد ! در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی و نـگـاه میکـنی و...
-
این روزها
شنبه 18 آذرماه سال 1391 12:23
این روزهــا گاهی ابری مــــی شوم گاهی در دلم طوفانی از تگرگ به پا می شود... امـــا با همه ی ِ این ها پائیـــــز هم گاهی به برگریزان چشمانم حسادت می کند... می دانی؛ شاید برای همه زیبا ترین حــــس، عاشقــــــی باشد اما! حس زیبایــــ ِ چشمانت حســـی فراتر از طعم ِ زندگیـ ست برای ِ دل ِ بی قــــــــرار ِ منــــ... این...
-
انـــتـظار
شنبه 18 آذرماه سال 1391 12:23
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهم ی تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شیر می خواد تنهایی ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا امیدی ، ***،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛ هق هق شبونه ؛ افسردگی ،پشیمونی، بی خبری و دلواپسی و برای هر کدوم از این کلمات چند حرفی...
-
یادمان باشد
شنبه 18 آذرماه سال 1391 12:20
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم... یادمان باشد اگر این دلمان بی کس ماند طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم... یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم... یادمان باشد که در این بحر دو رنگی و ریا دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم... یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست...
-
انصاف نیست
شنبه 18 آذرماه سال 1391 12:19
اِنـصـــآفــــ نـیـستــــــ کــه دُنـیــآ آنـقـَـدر کـوچَـکـــــ بـآشـَــد کــه آدَمـ هــآی تـکـرآری رآ روزی صـَـد بــآر بــِبـیـنــی و آنـقـَـدر بـُزرگــــــ بــآشَــد کــه نـَتـَـوآنـی آن کَـسـی رآ کـه دلـَتـــــ مـیـخواهــَـد، حـَـتــی یـِکــــ بــآر بـبــیـنــــی
-
خیلی مواظب باش!!!
شنبه 18 آذرماه سال 1391 09:55
خیلی مواظب باش!!! اگه باشنیدن صداش دلت لرزید… اگه از بدی هاش فرار نکردی و موندی… دیگه تمومه…!!! اون شده همه ی دنیـــــــــــــــــــات
-
یه وقتـایــی هـســت کـه ...
شنبه 18 آذرماه سال 1391 09:50
یه وقتـا یــی هـســت کـه بـایــد لـــم بـــدی ی ــه گــووشــه و ج ریـا ن زنـدگـ یت رو فـقـط مــرور کــنـــــــــی بــعـدشــم بـگــی ( بــه ســلام ـت ـی خـو دمـ ـــ کـه آنقـ ـدر تحمـل داشتــمــــــ )
-
از کوچه پس کوچه های قلبم....
شنبه 18 آذرماه سال 1391 09:49
از کوچه پس کوچه های قلبم روی خاک کویر تو پرسه میزنم . به کجا خواهم رفت لمس دست تو خواب نیست پلها شکسته است. شبها آسمان هم دیگر لالایی نخواهد گفت. افسوس گهواره ام خالیست. تو به یاد چه کسی نشسته ای؟ جاده تاریک است و کوچه بنبست.
-
من
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 15:07
نه شیرینم... نه لیلا... من زن افسانه شدن نیستم
-
می بوسمت
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 12:14
مـی بـوسـمـت در خـیـالتــــ.... آنـچـنـان کـه دلـم مـی خـواهـد رهـا مـی شـوم در آغـوشـتـــــ.... بـدون هـراس بـدون هـراس انـگـشـتـهـایـی کـه مـرا هـرزه بـنـامـنـد سـرزمـیـن دلـم خـالـیـسـتـــــــ.... پـر اسـت از تـو دیـگـر خـاطـره هـا کـفـاف نـمـی دهـنـد چـقـدر تـو را هـوس کـردمــــــــ.... تـو کـه بـرایـم حـرف در...
-
باید بی تو
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 11:38
چرا دیگر نمی شنوم تو را؟ چرا دیگر نمی خوانی مرا؟ و این را از اشک هایی که از چشمانم می ریخت، فهمیدم دیگر با بی تفاوتی نگاهت خو گرفته ام و به زخم هایی که بر تنم به یادگار گذاشتی با من بودی و بی من بی تو بودم و با تو و برای اثبات وفاداریم به ستارگان در هر ثانیه به یادت بودم تمام سهمم از تو، طعنه هایت برای روزهایم تمام...
-
از تو بگذشتم
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 09:20
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان با دگران وای به حال دگران رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هر چه آفاق بجویند کران تا به کران میروم تا که به صاحبنظری بازرسم محرم ما نبود دیدهی کوته نظران دل چ ون آینهی اهل صفا میشکنند که ز خود بیخبرند...
-
خــــراب شد...
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 09:16
امروز و فرداهایم ، پس فرداها ، همه و همه خراب شده اند بعد از تو برگرد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 17:04
دیگََـــَر هـَــواى بــرگـرداندنتـــ را نــَـدارم هـَــرجـا کِـه دلتـــ مى خـــواهــدبُـــرو فـقــط آرزو مـى کــُنــم وَقتــى دُوبــاره هـَواى مـن بــه ســـَرت زد آنقــَدر آسمـان ِ دلت بگــیرد کــِه ......بــا هـِـزار شب گــِـریـه آرام نگـــیرى وَ اَمـا مــَن بــَر نـمى گـــَردم هـــــــــــیچ وقت!!! عَطـــر تنـَــــم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 17:02
کسی چه میداند... من... امروز... چندبار فرو ریختم... چندبار دلتنگ شدم... از دیدن کسی که... فقط پیراهنش شبیه تو بود...!
-
مانده ام خدایا
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 12:29
نمیدانم کدام را راضی کنم . . . دلی که میخواهد عاشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق باشد .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 12:25
" گاهی " گاهی آنقدر دلتنگ کسی میشوی، که اگر خودش بفهمد.... از نبودنش خجالت میکشد.....
-
اینجادنیاست
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 11:17
اینجا دنیاست .. هیچ چیز جای ِ خودش نیست ! زنـــدگی .. آدم هـــا .. قلب هـا .. یا یکی بی دل است ! ….. یا دو دل ! یکی هم اینجــا… بی تــو …… دل توی ِ دلش نیست ... .