به تو فکر می کنم
همیشه به تو فکر می کنم.
تو که در باران عصرهای گرسنه
در من آتش افروخته ای.
چیزی بگو
قبل از اینکه زوزه های باد
خوابم را پرپر کنند.
بازار سنـگ فروش ها کـجـــاسـت؟
به دنبال ســـنــگی کـمـیـابـم! آیــا ســـنـگ صــبـور هــم مــی فــروشنـد؟
می گویند موقع مرگ
همهء زندگی مثل فیلم از جلوی چشم آدم رد می شود .
به فیلم زندگی ام که فکر میکنم
به مردن علاقه مند می شوم
شاید
آن موقع یک بار دیگر دیدمت!!
نمی دانم آخر دلتنکی ها به کجا خواهد رسید !!
دنیا پر شده از قاصدکهایی که
راهشان راگم کرده اند
نه می نوانی خبر دهی
و نه خبری بگیری !!
همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ، همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد
حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند
همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار
امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست
امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست
شاید اگر مثل همیشه فکر کنم ، هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم
همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ، همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد
آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ، بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!
آری عشق های این زمانه همین است ، زود می آید و زود میگذرد…
تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ، تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم
همیشه کسی بود که به درد دلهایم گوش میکرد ، همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد ، اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟
یادی از من نمیکنی ، بی وفاتر از بی وفایی ، بی احساستر از تنهایی
دیگر نمیخواهم همیشه مثل گذشته باشم ، میخواهم آزاد باشم ، میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم!
وقتــی کســی می گویــد خوبی؟
نگـــــو "مــ ـمـنـون
نگـــــو "خوبـــ ــــم
نگـــــو "بهتــــ ـــرم
فقـــط یک جـــوری بگـــــو "مـــ ــرسی
که طرف بدانــد سئـــوال احمقـــــ ــانه ای پرســـیده
آن غریبه ! چقدر آشنای خاطراتم بود ! . . .
تــرکـت کــرده؟
شب ها به یادش گریه میکنی؟!
ناراحت نبــــاش.....
یه روز تو تنها آرزوی زندگیش میشی!!
این بدتـــــرین انتقامـــــه.........
خداوندا! دستانم خالی اند و دلم غرق در آرزوها
یا به قدرت بی کرانت دستانم را توانا
گردان، یا دلم را از آرزوهای دست
نیافتنی خالی کن
تمام شد...
این هم از "خیالت"
بردار و برو...
شاید باز بخواهی به کسی "هدیه اش" بدهی...
سال دیگریست امسال
!!
× " مـــن...! فقط برای خودم هستم ___ خودِ خودمـــــــــ ـ ـ ـ
نــــهـ زیبــــ ــایـــم و نـــ ـــهـ عــــروســکـی و نـــهـ محتــــــاج
نگـــاهـــی...! بــرای تو که صورتــ ـــهای رنــگـــ ـــ شده را می پرستـــی
' نـــ ـــه سیرتــــــ آدمها را ، هیــــــچ ندارمــــــ... راهـــــ ـت را
بگیر و برو............! حوالی مـــ ـــن٬ توقفـــ×ـــ ـــ ممنـــــــــوع
استـــ ــــ ~~~×
من یک دختـــــــرم...
بــــــــدان .."حــــــوای" کسی نـــــمی شــوم که به "هــــــوای"دیگری برود ..
تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد ...
روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته ...
... ... ارزان نمی فروشمش...
دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد ..
بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و به هــر کس نمی سپارمش ...
مـــ ـی شـ ـود کمـ ــی بــه یادمـ ــ باشی؟
نـ ـه!
نمـ ـی خواهمــ ـ تمــ ـامــِ من شوی!
مـ ـی دانم! کــ ــار داری!
سـ ـَرَت شــ ـلوغ است!
مـ ـی دانم!
اما اینکـ ــه موقع خـ ــواب...
روی تخـــتت... چند ثانیه...
فقط لحـ ـظه ای بــه ذهــتنت خــ ـطور کند...
کــ ـه یکـ ــ جـ ـایی...
کـــ ـسی... روی تخـ ــتش...
موقع خــوابــ ـش...
برای تــ ـو اشـ ــک مـــ ـی ریزد!
همین هـ ـم بـ ـرای مــ ـن کـ ــافیست...
دلـَم ڪـَسے را مےخواهـَـد
ڪـﮧ هـَر شـَبـ بـﮧ مـَטּ بگویـَد
/ دوستــَــتــ دارَم /
و هـَر روز آטּ را ثـــآبتــ ڪـنـَد..!!
دلم میگیرد… دلم برای دلم میگیرد
برای غربت غریبانه اش،پذیرش بی چون و چرایش و سهم نه چندان عادلانه اش میگیرد
و دلم برای غمهای دلم می گیرد…
میخواهم دل داریش دهم آرام نمیگیرد،میخواهم ندیده اش بگیرم تحمل نمی آورد،
گاه توبیخش میکنم از تمام گردشهای احساس محکومش میکنم و در قفس احساس محکوم به ماندن ،
اما باز دلم برای دلم میگیرد
نمیدوانم تقصر کشورم است یا انسانیت که سالهاست غریب است . . . ! ! !
چرا پسرا یه نقطه کوچیک از بدن دختر غریبه که بیرون امده رو از دور
تنها نشسته ام و به افقی تکراری خیره مانده ام
خاطرات گذشته آرام آرام جلو می آیند و از نظرم عبور می کنند
از روزگار خسته ام، از بهار خسته ام ، از تنهائی خسته ام
کاش دلم اینقدر دلتنگ نبود . . . .
دلـم گـرفته است ...
نه اینـکه کسی کاری کرده باشد نه ...
من آنقدر آدم گریز شده ام
که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسد..
دلم گرفتـه است که آنچه هستم را نمی فهمند ...
و آنچه هستند را میپذیرم ...
و دنیـا هم به رویش نمی آورد این تنـاقض را ...
بر تمام قبر های این شهر
بوسه بزن
شاید به یاد بیاوری
کجا مرا جا گذاشتی…
من در تنها ترین قبر این شهر خفته ام
صدای کلاغها را می شنوی؟
دارند برایم فاتحه می خوانند…..!!
آدم خـــودشـــم بـــخواد فـــراموش کـــنه
یـــادگــــاری هــا و خــاطــره ها نمــــیذارن ...
*****************************