دیگر از این شهر
میخواهم سفر کنم…
روی ریل قطار ...اما نه در ایستگاه…نشسته ام منتظر قطار…اگر خدا بخواهد امروز میروم…چمدانم را بسته ام…
چـِشمهایـَم را میبـَندَم
زَبانَـم را گـاز میگیرَم
ولی
وَقـتی حریـف افکارم نمیشـَوم
دلتنگم
کوله بارسفرت رفت
و
نگاهم را برد نه تو دیگر هستی
نه نگاهی که در آن دلخوشی ام سبز شود
سایه میداند
که به دنبال نگاهت
همچون ابر سر گردانم
هیچ کس گمشده ام را نشناخت
تابش رایحه ای بی خبرآورد کسی در راه است
چشمی از درد دلم آگاه است کاش هیچوقت عشقی متولد نمی شد
که روزی احساسی بمیرد
.
تو چه میفهمی روزگارم....
از دلتنگیم....
گاهی به خدا التماس میکنم
خوابت را ببینم میفهمی؟؟؟؟؟
فقط خوابت را....
دیگر هوای برگرداندنت را ندارمـ!
هر جا که دلت میخواهد بــــــرو!!!
فقط آرزو میکنم،
وقتی دوباره هوای من به سرت زد،
آنقدر آسمان دلت بگیرد که،
با هزار شب گریه آرامـ نگیری...!!!
دلم گرفته!!!
گمان می برم که اگر خداوند، صد هزار گونه خنده می آفرید اما رسم اشک ریختن را
نمی آموخت، قلب ، حتی تاب ده روز تپیدن را هم نمی آورد!!!
گریه چه نعمتی ست واقعا برای آنکس که قلبی دارد!
آهـــــــــــــــــــــای ســـــــــــــرنوشــــــــــت
اسکار حق توست سال هاست مــــــــرا
فیلـــــــــــــــــم کرده ای!!
چه دنیای ساکتی....
دیگر صدای تپش قلبها غوغا نمیکند....
بی گمان همه شکسته اند....
چه سخت است،
تشییع عشق بر روی شانه های فراموشی ،
و دل سپردن به قبرستان جدایی ،
وقتی که میدانی پنج شنبه ای نیست ،
تا رهگذری ،
بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند…
دلتنگم...نه برای کسی... از بی کسی ...
خسته ام... نه از تکاپو... از در به دری...
نه دوستی ... نه یادی ... نه خاطره ی شیرینی...
تنهایم... تنهاتر از آن سنگ کنار جاده... ...
اما مشتاقم... مشتاق دیدار آن کس که صادقانه یادم کند...
یه دریا اشـــــــــــــــک برای ریختن دارم
یه دل گرفته
یه زندگی پر از خالی
من سرشارم از تنــهایـــــــــی
برای تونامه ای مینویسم از
دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.
دلتنگی که فاصله را نمی فهمد !
نزدیک باشی و اما دور…دور…دور !
تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است.
تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند…
پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند!
فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند!
خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟!
![]() | |
ای کسی که مامور دفن من هستی به حرف من گوش کن دستم را از تابوت بیرون کن تا همه بفهمند آرزو داشتم و به آن نرسیدم چشمهایم را باز بگذار بفهمند که چشم براه بودم و به آن نرسیدم قالب یخی به شکل صلیب بر مزارم بگذارید تا با اولین طلوع آب شود و به جای عزیزی که دوستش دارم بر سر مزارم گریه کند |
یاد گرفته ام
وقتی بغض میکنم و وقتی اشک میریزم
وقتی میشکنم
منتظر هیچ دستی نباشم
وقتی از درد زخمهایم به خود میپیچم
خود مرهمی باشم بر جراحتم!
آرزوی من مـــاندن اوست....
به همین لیلی و مجنون شدنش می ارزد
بگشا دفتر عشق و نامی بنویس
دفتر عشق به امضا شدنش می ارزد
بر سنگ قبر من بنوسید
خسته بود .
اهل زمین نبود.
نمازش شکسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید
پاک بود
چشمان او که دائما از اشک شسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید
این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید
کل عمر پشت دری که باز نمی شد مانده بود
چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...
بعد از این همه عبورِ کبود،
قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...
این روزها ، تلخم
تــــــلخ مینویسم
تـــــــلخ فکر میکنم
این روزها
دست برداشتهام از توجهِ بی وقفه به حضور آدم ها
پرهیز میکنم از ثبتِ وجودهایی که ماندگاری ندارند
این روزها ، تلخ تر از همیشه
از همه ی آدمها بریده ام...
رسیدن به فردا برای هیچ کس حتمی نیست..
پس آنقدر برقصید که پاهایتان درد بگیرد
آنقدر بخندید تا پهلوهایتان اذیت شود
به کسانی که دوستشان دارید ابراز عشق کنید..
چرا که شاید فردا هرگز نیاید!
در انتظار هیچ کس نیستم...
اما...!
هنوز وقتی نویز موبایل روی اسپیکر می افتد...
دلم می لرزد!!
شاید " تو " باشی
اندوهی برای من نیست
چون
آنکه مرا دوست دارد اگر هزار دلیل برای رفتن باشد
رهایم نخواهد کرد
او یک دلیل برای ماندن خواهد یافت!
ترجیح میدهم همه را غریبه صدا کنم...
تا وقتی از پشت خنجر می زنند...
با خودم بگویم:
بی خیال...