ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

میخواهم سفر کنم

دیگر از این شهر


میخواهم سفر کنم…




  



                                          

روی ریل قطار ...
اما نه در ایستگاه…
نشسته ام منتظر قطار…
اگر خدا بخواهد امروز میروم…
چمدانم را بسته ام…

روزهای بی تو ...

چـِشمهایـَم را میبـَندَم

زَبانَـم را گـاز میگیرَم

ولی

وَقـتی حریـف افکارم نمیشـَوم

دلتنگم

مـــى خــواهــى بــروى (؟)
بــهــانه مــى خــواهـى (؟)
بـگـذار مــن بـهـانـه را دســتــت دهــم ...
بـرو و هــرکــس پرسـید بـگو لـجـوج بــود ...
همیــشه سرسخــتانه عاشـــق بــود ...
بــگو فریــاد مى کــرد ...
هـمه جا فریــاد مى کــرد فــقط مــرا مى خواهــد !
بــگو دروغ مى گفــت !
مى گــفت هــرگز ناراحــتم نکــردى ...
بــگو درگــیر بــود ,
همیــشه درگــیر افســون نگــاهــم بــود !
بــگو او نــخواســت ,
نخواســت کــسى جز من در دلش خانه کــند ...
بــرو ؛ با خــیال راحت اینــهمه بــهانه برایــت آوردم...(¬▂¬)

همیشه حرفهایم همان هایی بود که هیچگاه نگفتم!

همان سه نقطه های معروف!

کوله بارسفرت رفت

و

نگاهم را برد نه تو دیگر هستی

نه نگاهی که در آن دلخوشی ام سبز شود

سایه میداند

که به دنبال نگاهت

همچون ابر سر گردانم

هیچ کس گمشده ام را نشناخت

تابش رایحه ای بی خبرآورد کسی در راه است

چشمی از درد دلم آگاه است کاش هیچوقت عشقی متولد نمی شد

که روزی احساسی بمیرد

.

تو چه میفهمی روزگارم....

از دلتنگیم....

گاهی به خدا التماس میکنم

خوابت را ببینم میفهمی؟؟؟؟؟

فقط خوابت را....

 


دیگر هوای برگرداندنت را ندارمـ!

هر جا که دلت میخواهد بــــــرو!!!

فقط آرزو میکنم،

وقتی دوباره هوای من به سرت زد،

آنقدر آسمان دلت بگیرد که،

با هزار شب گریه آرامـ نگیری...!!!

دلگیرم از تمام الفبای بی کسی...

دلم گرفته!!!

گمان می برم که اگر خداوند‌، صد هزار گونه خنده می آفرید اما رسم اشک ریختن را

نمی آموخت، قلب ، حتی تاب ده روز تپیدن را هم نمی آورد!!!

گریه چه نعمتی ست واقعا برای آنکس که قلبی دارد!

آهـــــــــــــــــــــای ســـــــــــــرنوشــــــــــت

اسکار حق توست سال هاست مــــــــرا

فیلـــــــــــــــــم کرده ای!!


  

......................

چه دنیای ساکتی....

دیگر صدای تپش قلبها غوغا نمیکند....

بی گمان همه شکسته اند....

خدایا...دلتنگم

چه سخت است،

تشییع عشق بر روی شانه های فراموشی ،

و دل سپردن به قبرستان جدایی ،

وقتی که میدانی پنج شنبه ای نیست ،

تا رهگذری ،

بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند…  

دلتنگم...نه برای کسی... از بی کسی ...

خسته ام... نه از تکاپو... از در به دری...

نه دوستی ... نه یادی ... نه خاطره ی شیرینی...

تنهایم... تنهاتر از آن سنگ کنار جاده... ...

اما مشتاقم... مشتاق دیدار آن کس که صادقانه یادم کند...

تنــهایـــــــــی...

یه دریا اشـــــــــــــــک برای ریختن دارم

یه دل گرفته

یه زندگی پر از خالی

من سرشارم از تنــهایـــــــــی

نامه دلتنگی

برای تونامه ای مینویسم از

دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.
دلتنگی که فاصله را نمی فهمد !
نزدیک باشی و اما دور…دور…دور !
تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است.
تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند…
پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند!
فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند!
خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟!

ادامه مطلب ...

انتظار

  
 

ای کسی که مامور دفن من هستی به حرف من گوش کن دستم را از تابوت بیرون کن تا همه بفهمند آرزو داشتم و به آن نرسیدم چشمهایم را باز بگذار بفهمند که چشم براه بودم و به آن نرسیدم قالب یخی به شکل صلیب بر مزارم بگذارید تا با اولین طلوع آب شود و به جای عزیزی که دوستش دارم بر سر مزارم گریه کند

یادگرفته ام

یاد گرفته ام

وقتی بغض میکنم و وقتی اشک میریزم

وقتی میشکنم

منتظر هیچ دستی نباشم

وقتی از درد زخمهایم به خود میپیچم

خود مرهمی باشم بر جراحتم!

من دیگر آرزویی ندارم

آرزوی من مـــاندن اوست....

بــِﮧ مَــלּ یــآב بــבه

بـآ هَر کــَـس بـــآیَد مِثل ِ خــُــوבَش بـُود...

بــِﮧ مَــלּ یــآב بــבه :

"بے مَعــــــــــــرفَتے" رآ...

"نـــآمَــــــــــــردے" رآ...

"بے وجــــــــــــدآنے" رآ... !!

بخدا می ارزد!

بخدا عشق به رسوا شدنش می ارزد

                                         به همین لیلی و مجنون شدنش می ارزد

بگشا دفتر عشق و نامی بنویس

                                          دفتر عشق به امضا شدنش می ارزد

خوشا به حال عاشق ....خوشا به حال مـعـشـوق

چیـزی نمیـخـوآهَم جـز 

یـک اتــآقِ تـآریک 

یـک مـوسیقی بی کَلآم 

یـک فنجـآن قهـوه بـه تَلخـی ِ زهـر ! 

وَ خـوآبـــی بـه آرآمـی یـکـ  مـَـرگ هَمیشـگـی
 
 
خوشا به حال هر کس که مثل من نیستـ , اینچنین سر گشتهـ و پریشان ,اینچنین
خمیده ازغم دوران .
خوشا به حال عاشق که به یاد معشوق اشک می ریزد .
خوشا به حال مـعـشـوق که در فکر ناز فروشی و غمزه نمایی است.
خوشا به حال عارف که با یاد خدا آرام می گیرد.
خوشا به حال شاعر که حرفهای نهفتهـ در دل را بر روی کاغذ زمزمهـ می کند.
گمشده در جنگلی مه آلودم , خسته از هر چه باید و نیست , دلگیر از هر چه نباید و هست .
به خدا می نگرم , فرسنگ ها از من دور است
به فضا می نگرم , تاریک و مه آلود و سوت و کور است .
دردانه های نگاهم نیز با من قهرند .قفل سکوتم با هیچ شاه کلیدی باز نمی شود .
تپش های قلبم هیچ هیجانی را پذیرا نیست
لبریزم_ از گفتن اما محرمی را نمی یابم_ ….

سنگ قبر من


بر سنگ قبر من بنوسید

خسته بود .

اهل زمین نبود.

نمازش شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید

پاک بود

چشمان او که دائما از اشک شسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید

این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید

کل عمر پشت دری که باز نمی شد  مانده بود



روزی ؛

مــخــاطــبـــ تـــمــام جــمــلاتــتـــ مـــن بـــودم

نــمــی دانــی..

چــه درد ســخــتــی اســـتـــ

خـــلـــع مــقــام شـــدن...

نــمــی دانــی چــه ســخــتــ تــر اســتـــ

دیــدن تــرفــیـــع گــرفــتــن دیــگــری


چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...

بعد از این همه عبورِ کبود،

قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...


آرزویم...

در آرزوی من است که در وجودت

 

خانه ای داشته باشم حتی به

 

مساحت یک یاد...

 

تلخ

این روزها ، تلخم
تــــــلخ مینویسم
تـــــــلخ فکر میکنم
این روزها
دست برداشتهام از توجهِ بی وقفه به حضور آدم ها

پرهیز میکنم از ثبتِ وجودهایی که ماندگاری ندارند
این روزها ، تلخ تر از همیشه
از همه ی آدمها بریده ام...

رسیدن به فردا برای هیچ کس حتمی نیست..

پس آنقدر برقصید که پاهایتان درد بگیرد

آنقدر بخندید تا پهلوهایتان اذیت شود

به کسانی که دوستشان  دارید ابراز عشق کنید..

چرا که شاید فردا هرگز نیاید!

انتــظار

 در انتظار هیچ کس نیستم...

اما...!

هنوز وقتی نویز موبایل روی اسپیکر می افتد...

دلم می لرزد!!

شاید " تو " باشی


 

اندوهی برای من نیست

چون

آنکه مرا دوست دارد اگر هزار دلیل برای رفتن باشد

رهایم نخواهد کرد

او یک دلیل برای ماندن خواهد یافت!



ترجیح میدهم همه را غریبه صدا کنم...

تا وقتی از پشت خنجر می زنند...

با خودم بگویم:

بی خیال...

از غریبه بیش از این انتظاری نیست
گــــفته باشــــم !.!.!
مـــن درد مــــــــی کــشــم ؛
تــــو امــــا …. چشم هـــــایت را ببنـــــــد !
سخت است بـدانـــــم می بینی ، و بی خیــــــــــالی



من از نژاد شیشه ام و شکستنی - خواهم شکست

او از نژاد جاده و رفتنی - خواهد رفت

کمکم کنید شکستنی در راه است ...