ولــــی…
دوری…
خیلی خیلی دور
نه دستم به دستانـــــــت میرسد
نه چشمانم به نگاهتــــــــــــــــــ
════════ ೋღ☃ღೋ ════════
رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
════════ ೋღ☃ღೋ ════════
نــه مـن دستــهایش را رها میکنم...
نــه او دلـش مـی آید از مـن جدا شــود...
همیـشــه و همـــه جــا بـا همیــــم ،
مـَن و تنهــــایـی ...
گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم
حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم …
روزے مے رسَـد کـِﮧ دَر خیال خُـود
جای خالے ام را حِس کـُـنے
دَر دِلَت با بغض بگـُویے :
" ڪاش اینجآ بود "
اما مَـטּ دیگـَـر
بـﮧ פֿـوآبَت هَم نِمے آیَم!!
گناهــانم را دوســـت دارم
بیشــتر از تـــمام کارهای خوبــی که کرده ام
میـــدانــی ...
آن واقـــعی ترین انتخـــاب مـــ ـن بـوده است
از یک عاشقِ شکست خورده پرسیدم:
بزرگ ترین اشتباه؟
گفت: عاشق شدن...
گفتم: بزرگ ترین شکست؟
گفت: شکستِ عشق...
گفتم: بزرگ ترین درد؟
گفت: از چشمِ معشوق افتادن...
گفتم: بزرگ ترین غصه؟
گفت: یک روز چشم های معشوق رو ندیدن...
گفتم: بزرگ ترین ماتم؟
گفت: در عزای معشوق نشستن...
گفتم: قشنگ ترین عشق؟
گفت: شیرین و فرهاد...
گفتم: زیباترین لحظه؟
گفت: در کنارِ معشوق بودن...
گفتم: بزرگ ترین رویا؟
گفت: به معشوق رسیدن...
پرسیدم: بزرگ ترین آرزوت؟
اشک توی چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت:
مرگ....
عادت ندارم درد دلم را به همه کس بگویم
پس خاکش میکنم زیر چهرهی خندانم
تا همه فکر کنند
نه درد دلی دارم نه دلی
آنقدر فریادهایم را سکوت کرده ام
که اگر به چشمانم بنگرید کــــــــــر میشوید...
می خواهمت به ساده ترین بهانه ی سکوت
روشنی خوابهایت ،حکایت ویرانی من است
چه نجیب نجوا میکنم
تورا میان رنگ و دلتنگی
راستی می گفتی:همیشه می توان در تنهایی مرد و
غرور یک حس آشفته را تجربه کرد...
آنقدر هم ساده نبود
آخرین کلام رفتن و پشت سر گذاشتن غوغای دل
و تو حکایت مهربانی خدا را برایم
زمزمه میکردی!.....
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مـزمـن !
دیـــگـر مـهـم نـیـســت : بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن ؛ دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن
آنـچه اهـمـیـت دارد کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است که،
دیگر تـو را به واکـنـش نمیکـشانــــد !
در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی و نـگـاه میکـنی و نـگــــــــــاه . . .
این روزهــا
گاهی ابری مــــی شوم
گاهی در دلم طوفانی از تگرگ به پا می شود...
امـــا
با همه ی ِ این ها
پائیـــــز هم گاهی به برگریزان چشمانم حسادت می کند...
می دانی؛
شاید
برای همه زیبا ترین حــــس، عاشقــــــی باشد
اما!
حس زیبایــــ ِ چشمانت
حســـی فراتر از طعم ِ زندگیـ ست
برای ِ
دل ِ
بی قــــــــرار ِ منــــ...
این روزها
خیلی برای گریه دلـــم تنگ است...
"قیصر امین پور"
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه
اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهمی
تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شیر می خواد
تنهایی ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا امیدی ، ***،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛
هق هق شبونه ؛ افسردگی ،پشیمونی، بی خبری و دلواپسی و
برای هر کدوم از این کلمات چند حرفی که خیلی راحت به زبون میاد
و خیلی راحت روی کاغذ نوشته میشه باید زجر و سختی هایی رو تحمل کرد
تا معانی شون رو فهمید و درست درک شون کرد
متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم
از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم...
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس ماند
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم...
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم...
یادمان باشد که در این بحر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم...
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم...
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم...
اِنـصـــآفــــ نـیـستــــــ
کــه دُنـیــآ آنـقـَـدر کـوچَـکـــــ بـآشـَــد
کــه آدَمـ هــآی تـکـرآری رآ روزی صـَـد بــآر بــِبـیـنــی
و آنـقـَـدر بـُزرگــــــ بــآشَــد
کــه نـَتـَـوآنـی آن کَـسـی رآ کـه دلـَتـــــ مـیـخواهــَـد،
حـَـتــی یـِکــــ بــآر بـبــیـنــــی
خیلی مواظب باش!!!
اگه باشنیدن صداش دلت لرزید…
اگه از بدی هاش فرار نکردی و موندی…
دیگه تمومه…!!!
اون شده همه ی دنیـــــــــــــــــــات
یه وقتـایــی هـســت کـه بـایــد لـــم بـــدی یــه گــووشــه
و جریـان زنـدگـیت رو فـقـط مــرور کــنـــــــــی
بــعـدشــم بـگــی
( بــه ســلامـتـی خـودمــــ کـه آنقــدر تحمـل داشتــمــــــ)
از کوچه پس کوچه های قلبم روی خاک کویر تو پرسه میزنم .
به کجا خواهم رفت لمس دست تو خواب نیست پلها شکسته است.
شبها آسمان هم دیگر لالایی نخواهد گفت.
افسوس گهواره ام خالیست.
تو به یاد چه کسی نشسته ای؟
جاده تاریک است و کوچه بنبست.
نه شیرینم... نه لیلا...
من
زن افسانه شدن نیستم
مـی بـوسـمـت در خـیـالتــــ....
آنـچـنـان کـه دلـم مـی خـواهـد
رهـا مـی شـوم در آغـوشـتـــــ....
بـدون هـراس
بـدون هـراس انـگـشـتـهـایـی کـه مـرا هـرزه بـنـامـنـد
سـرزمـیـن دلـم خـالـیـسـتـــــــ....
پـر اسـت از تـو
دیـگـر خـاطـره هـا کـفـاف نـمـی دهـنـد
چـقـدر تـو را هـوس کـردمــــــــ....
تـو کـه بـرایـم حـرف در نـمـی آوری ... ؟
چرا دیگر نمی خوانی مرا؟
و این را از اشک هایی که از چشمانم می ریخت، فهمیدم
دیگر با بی تفاوتی نگاهت خو گرفته ام
و به زخم هایی که بر تنم به یادگار گذاشتی
با من بودی و بی من
بی تو بودم و با تو
و برای اثبات وفاداریم به ستارگان
در هر ثانیه به یادت بودم
تمام سهمم از تو، طعنه هایت برای روزهایم
تمام سهمت از من، دلی برای دنیایت
و هر شب در قبری تاریک و سرد
دنیایی که برایم ساختی را بغض کردم
و در آن قبر گریستم
حرف های دلم ناتمام مانده اند
باید پیش از باریدن باران بمیرم...
م.کریمی نیا
دیگََـــَر هـَــواى بــرگـرداندنتـــ را نــَـدارم
هـَــرجـا کِـه دلتـــ مى خـــواهــدبُـــرو
فـقــط آرزو مـى کــُنــم وَقتــى دُوبــاره هـَواى مـن بــه ســـَرت زد آنقــَدر
آسمـان ِ دلت بگــیرد کــِه ......بــا هـِـزار شب گــِـریـه آرام نگـــیرى وَ اَمـا
مــَن بــَر نـمى گـــَردم هـــــــــــیچ وقت!!!
عَطـــر تنـَــــم را هــَـم از کـوچــــه هـای پشـــت سرم جمـــع می کنــم
کـه لـَــم ندهـــی روی مبــــل های "راحتــــی" با خــاطــــِـــره هایـم
قَـــدم بـــزنی!!!
من...
امروز...
چندبار فرو ریختم...
چندبار دلتنگ شدم...
از دیدن کسی که...
فقط پیراهنش شبیه تو بود...!