פֿـבایـآ وقــتـے בلت مـے گـیره چیڪار میکنـے...
میرے یـﮧ گوشـﮧ مـے شینـے....
هـے با نگـآت بازے مـے ڪنـے ڪـﮧ...
یـاבت برـﮧ مـے פֿـواستـے گـریـﮧ ڪنـے...؟!
یـﮧ لیواלּ آب مـے خـورے ڪﮧ ...
همـﮧ بغضـاتـو قـورت بـבے...؟!
انـوقت یـآבت میـآد خــבایـے و بـایـב تنهـا باشـے...؟
פֿـבاجـوלּ לּـمیــבونـے...
ایـלּ روزا چقــد פֿـבا بوבمــ
این روزها همه آدمها درد دارند …
درد پول
درد عشق
درد تنهایی
این روزها چقدر یادمان میرود زندگی کنیم !!!
در این عصر گاه بی موقع،
خستگی را
با فنجان چای قسمت می کنم.
یک افق اتفاق خواسته و
نا خواسته.
گلنازهای حیاط صدایم
می کنند .
من محو
خیال تو می شوم .
باز هم نیامدی و چاییت سرد شد.
سالهاست پذیرفته ام
که ما دوخط موازی هستیم!!!
و هیچگاه به هم نمیرسیم...
ولی فقط کمی فاصله را کم کن...
میخواهم بهتر ببینمت!...
مـُدتی است دیگر از تهِ دل نمیخندم
فقط لب هایم نقشی به نام لبخند را بازی میکنند
تا کَسی نفهمد در دلــم چه میگذرد..!!
این روزهایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی...
تظاهر به بی خیالی...
به شادی...
به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست...
اما...
چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
دلـت به ماندن نیست بـرو.....،
عشـق که گـدایی نـدارد.
یادت نیست مگر؟
این نذر مـن بود،
که کوه شوم و پای نبودنهایت بمانم...
یه دریا اشـــــــــــــــک برای ریختن دارم…
یه دل گرفته…
یه زندگی پر از خالــی…
من سرشارم از تنــهایـــــــــی…
تکــــرار نا منظــــم من بــــی تـــو…
بــی آنـــکه بــدانـی برای تو نفـــس میکشـــــم
دلـم گـرفته است
نه اینـکه کسی کاری کرده باشد نه
من آنقدر آدم گریز شده ام
که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسد !
دلم گرفتـه است که آنچه هستم را نمی فهمند
و آنچه هستند را می پذیرم
و دنیـا هم به رویش نمی آورد این تنـاقض را !
من در این نقطه دور
در بلا تکلیفی
در کش و قوسی خیالی جانکاه
به افق چشم بدوزم تا کی ؟
بی سبب منتظر معجزه ام
بی ثمر دیده به این راه کبود
می روم در پی تو
سالها آمد و رفت
بارها من دیدم
کوچ مرغان غزل خوان چمن
سفر چلچله ها
کوچ برف از دل کوهسار بلند
کوچ هر فصلی را
لیک یاد تو ز دل کوچ نکرد...
من در این نقطه دور
در بلا تکلیفی
در کش و قوسی خیالی جانکاه
به افق چشم بدوزم تا کی ؟
بی سبب منتظر معجزه ام
بی ثمر دیده به این راه کبود
می روم در پی تو
سالها آمد و رفت
بارها من دیدم
کوچ مرغان غزل خوان چمن
سفر چلچله ها
کوچ برف از دل کوهسار بلند
کوچ هر فصلی را
لیک یاد تو ز دل کوچ نکرد...
به هر سو می روم تاریکی مطلق است...
دنیا سایه بانش را با تنهایی ام معنا کرده...
مسیری بی انتها...
دستانی پر از آرزوهای پوشالی...
و چشمانی که دیگر خیس نیست...
از بس نخوابیده ، خشک شده اند...
بیچاره پاهایم ، تاول زده اند از ایستادن اجباری...
دنیا...
آهای دنیا...
خانه ات ویران...
ویرانی ام تماشا دارد؟؟؟
گاهی تـــــ ــــــــ ـــــو…..
گاهی یـــــــــ ــــــــاد تو…..
گاهی هم غـــــ ـــــــ ــــم تو….
آخر این “تو” کار مـــ ـــــــــ ــــــــرا تمام میکند…..
دلم میگیرد… دلم برای دلم میگیرد
برای غربت غریبانه اش،پذیرش بی چون و چرایش و سهم نه چندان عادلانه اش میگیرد
و دلم برای غمهای دلم می گیرد…
میخواهم دل داریش دهم آرام نمیگیرد،میخواهم ندیده اش بگیرم تحمل نمی آورد،
گاه توبیخش میکنم از تمام گردشهای احساس محکومش میکنم و در قفس احساس محکوم به ماندن ،
اما باز دلم برای دلم میگیر
می دانی....؟
ادم های ساده...
ساده هم عاشق می شوند...
ساده عشق می ورزند....
ساده صبوری می کنند...
....ساده می مانند....
اما سخت دل می کنند....
اما وقتی که دل می کنند...
سخت می شکنند...
سخت فراموش می کنند....
تو رفتی و دوست داشتن هایم
زیر پا له شد
ومن بی توجه تنها شدم
و به دنیا نشان دادم
که من مجنون ترین لیلای تاریخم
یامــــهدی
چـــگونـــه ایـــن هفتـــه هـــا مــاهــا سالـــها بــی گـــذشتـــ و مــــن هنــــوز زنــــده امـــ
خشــــکـــ شـــده امـــ آقـــــا
میشـــود بـــــرای مــن نمـــاز بـــــاران بخـــوانی؟!!!
میــــلاد آقــــای پنــــهان مـــولای مهـــربان
مهــــدی(ع)
بـــر عــاشـــقانش گـــرامــی بــــاد
یامــــهدی
چـــگونـــه ایـــن هفتـــه هـــا مــاهــا سالـــها بــی گـــذشتـــ و مــــن هنــــوز زنــــده امـــ
خشــــکـــ شـــده امـــ آقـــــا
میشـــود بـــــرای مــن نمـــاز بـــــاران بخـــوانی؟!!!
میــــلاد آقــــای پنــــهان مـــولای مهـــربان
مهــــدی(ع)
بـــر عــاشـــقانش گـــرامــی بــــاد
از مــــ ـن نرنــ ـج ..!
من نه مغــ ــرورم و نه بی احسـ ــاس ..!
فقط خستـــ ـــه ام ..
ـاد
خدایــا......ﺧﺴﺘـــ ﻪﺍﯼ؟
ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻣﯿــﺎﺩ؟
ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾـــﺰﻡ؟
پرتقـال ﭘﻮﺳﺖ ﺑﮑﻨـــ ﻢ ؟
ﺗﺨﻤـــ ﻪﻣﯿﺨــﻮﺭﯼ......؟؟؟؟
ﻣﯿﺨﻮﺍﯼﺑﺮﯼ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ ﻣﻦ ﺑﺸﯿﻨﻢ ﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﻮﻥ . . .؟
ﺗﻌــﺎﺭﻑﻣﯿﮑﻨــﯽ ؟
ﻟﻨﮓﺑﯿــﺎﺭﻡ ﺷﯿﺸــ ﻪ ﺟﻠﻮ ﺭﻭ ﺗﻤﯿــﺰ ﮐﻨــ ﻢ ؟؟
جان من ﺍﯾﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺒﯿﻨــ ﻢ......ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﮐـﻼً ؟؟
خدا را دوست بدارید
حداقلش این است که یکی را دوست دارید
که روزی به او می رسید
آهای مرد این دیار
غر یب پاک استوار
گوش به من بده بیا به سرزمین پاکمان
بیا ببین چه آمده به روز شهر عاشقان
خبر شدی که زیر آسمان ما
به دستهای شوم این هزار ساله خفتگان چه قصه ها به باد رفت؟!
"روحش شاد و یادش گرامی"
ایــن روزهـــا همــه بــه مــن
دلـتــنـــگــی
هــدیــه مـی دهنــد
لطفـــا آتــش بــس اعــلام کــنید!
بــه خـــدا
تمــــامـ شــد
دلـــــــــــم...!