کپی برداری با ذکر منبع

اگه وجدان داری کپی نکن

این روز هایم...

به گمانم این روزها

جایی پشت باورهایم کمی مرده ام

بوی کافور می دهد احساسم

مانده ام روی دست هوا

خاک هم پس م نمی گیرد

چه بد پیشانی است این لحظه هایم...

نوشته‌هایی هستند ....

نوشته‌هایی هستند که خواندنشان سنگین است

حالت را عوض می کنند. ضربان قلبت را بالا میبرند
و پُراند از غم ِشیرین...

دوست داری مرورشان کنی

و بعد هم یادداشتی پایش بنویسی .

اما بعضی نوشته‌ها سنگین‌تر‌اند...

نمیتوانی بیش از یکباربخوانیشان.

خط به خط که پایین میروی کلماتش ...

آوار میشوند بر سرت...

بر شانه‌هایت سنگینی می کنند "

بس که درد دارند بس كه تو را نوشته‌اند
 

گاهی ...

گاهی دلم می خواهد به بعضی ها بگویم؛

باش، حتی اگر من دیگر نباشم؛

«پدرم»، یکی از آن هاست ...

 


مرجان سرخ

می آید...

بوی پیراهنِ


خونینِ کسی می آید ...


محرم....


محرم امد

ستار پولدارترین مرد شهر، یکماه تکیه راه می‌اندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل می‌مالد و

۱۱ ماه هم سرشان شیره!

قدرت سامورایی! شب ها در تکیه لخت می‌شود و میانداری می‌کند و روزها مردم را لخت می‌کند و

زورگیری …!

فرشید پوسترهای گلزار و مهناز افشار را از بساطش جمع می‌کند و آخرین ورژن! پوسترهای

علی‌اکبر و حضرت عباس را در بساطش پهن …!

آقا احمد تا پایان اربعین تمام پاساژش را سیاه می‌کند و تا آخر سال هم مشتری‌هایش را!

انگار دلم گرفته...

شانه های دلم


بد درد میکنند !


انگار دلم گرفته


که نیاز به یک سجاده پهن دارم


برای فشرده شدن ابرهای احتمالی طوفانی


هوایم عجیب آلوده است ...


دنیا...

دنیا نیازمند انسان های خوش بین و بدبین است؛

زیرا آدم های خوش بین هواپیما می سازند؛


و آدم های بدبین چترِنجات ...!

 

مرجان سرخ

درد من...

درد من



   تنها و تنها برای من است



   تو نه آنرا میبینی



   نه می توانی حس کنی



   و نه رنج حاصل از آنرا تحمل می کنی



   اما باور کن می توانی با بودنت



   تحملش را برای من آسانتر کنی...

غریب است...

غریب است در مه سرگردان شدن


زندگی تنها بودن است


هیچ کس چیز دیگری نمی شناسد


همه تنهایند!...


تنها دلیل...

تنها دلیلی که با خدا دوست نیستم

به گذشته های دور بر می گردد


اینکه خانواده شش نفره ما در اتاق کوچکی


زندگی می کرد


و خدا که تنها بود


خانه اش از خانه ی ما بزرگ تر بود


سابیر هاکا


مردم سرزمینم..

مقدسات من


چیزی نیست



جز دستهای زحمتکش مردمان سرزمینم..



خدایا...

خدایا؛

دلم از بی کسی غمگین است؛

ولی کویرِ تنهایی ام را؛

با بهشت پر از نامردی عوض نمی کنم ...!

 

مرجان سرخ

شباهت...


ﻫﻤﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ!


ﺑﺮﻑ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ،


ﻧﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﻧﻪ ﺭﻣﺎﻧﺘﯿﮏ...


سرزمینم...

در سرزمین من کسی بوسه فرانسوی بلد نیست...

اینجا مثل آلمان پل عشق ندارد


از گل رز هلندی هم خبری نیست..


اینجا عشق یعنی اینکه بخاطر چشم های دور و برت


معشوقت را فقط از پشت گوشی


بوسیده باشی..


پدرم....

پدرم

آرزوهایم را قورت می داد

تا چشمانم مه گرفت

چون

دستش مانند

پای برادرم همیشه لُخت بود…

چقدر صورتم

بوی زحمت می گیرد

وقتی نوازشم می کند!

زن...

اینجا زمین است. . .
حوا بودن تاوان سنگینی دارد!
در سرزمین من هیچ كوچه ای
به نام هیچ زنی نیست

هیچ خیابانی …

بن بست ها اما
فقط زنها را می شناسد انگار...
در سرزمین من
هم زنها از رودخانه ها
تنها پل هایی است
كه پشت سر آدمها خراب شده اند...

اینجا. . .

نام هیچ بیمارستانی
مریم نیست
تخت های زایشگاهها اما
پر از مریم های درد كشیده ای است
كه هیچ یك ، مسیح را
آبستن نیستند ...


چرا...

چرا باید بسوزی و بسازی ؟


مگه عمر را


چند بار به آدمیزاد میدهند....

سیمین دانشور





باور نکن...

خالق تو را شاد آفرید

آزاد آزاد آفرید

پرواز کن تا آرزو

زنجیر را باور نکن ...

دلتنگی...

دلتنگی
خیابان شلوغی ست

که تو در میانه اش ایستاده باشی

ببینی می آیند

ببینی می روند

و تو همچنان ایستاده باشی !

در اینجا...

در اینجا ، زن بودن ، به خودی خود جرم است ...

کفنی سیاه بر سرت پوشاندند و زندگی را در تو کشتند ، تار مویت ، رویت ،

لبخندت ، صدایت و همه چیزت ممنوع و جرم است ،حتی عکس تو بر

اعلامیه

مرگت جرم است.....

درود...

مادری را دیدم!

که تنش را می فروخت...


تا سیر کند کودک کوچکش را،


و مردانی را دیدم!


که حق کودکانشان را


برای سیری هوسشان خرج میکردند....

زن..

مـــــَــــــرد میشوند در دنیای نامرد ...

تا تاب بیاورند دست اندازهایش را ...

دنیا دو گروه میشود : مذکرها و مــَــرد هایی که شناسنامه زنانه دارند ..

ونسل ِ لطیف درسرازیری انقراض ............

خدا را چه دیدی...


خدا را چه دیدی!


کار نشد ندارد...



شاید در این پاییز...



دردهایم ...



تا ابدیت...



خزان شوند...



شاید!!!

این روزها...

این روزها دورِ دوری، تا بی نهایت؛


با تمامِ نزدیکی ات به من ...!

 

مرجان سرخ

کثیف ترین خاستن...

کثیف ترین چاپلوسی


زمانی است
 

که مردی یا زنی به خاطر
 

طبیعی ترین نیازش
 

به معصومی بگوید
 

دوستت دارم


یادت باشد...

وقتي زير پايشان  "له" شدي، روي سرشان جا داري....



البته، به عزت و شرف لا اله الا الله....



چه میشود...

چه می شود کرد...؟


        مگر می شود دنیا را پاره کرد

 

                  و از تویش خوشبختی درآورد؟!


همین است که هست!


فروغ فرخزاد

تردید...

هر آنچه را که بر قله ی آوازه دیدی


باید که بر قله ی تردید نیز



بنشانی..



به آرزویم میرسم...

بالاخره یک روز به آرزویم میرسم....


در صف اول نماز،


جلوتر از پیش نماز می ایستم.....


و همه به من اقتدا خواهند کرد....


نماز که تمام شد، همه به سمت من خواهند آمد،


چقدر عزیز خواهم شد....


بعد از چند قدم که حرکت کنند، کسی فریاد میزند:


بلند بگو لااله الا الله.....