ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

حرفای بیصدای دلم.....

در این دنیا هیچکس به من نگفت بمان ولی من ماندم؛
 
ماندم و تکیه گاهی شدم برای خستگی دیگران.
 
حالا خیلی خسته ام؛خیلی زیاد.خسته با چشم هایی که دیگر اشک هم نمی ریزد.
 
تنها می دانم؛باید تا همیشه آغوشی باشم برای دیگران بی آنکه کسی مرا در آغوش بگیرد.
 
همه چیز می گذرد:فصل ها؛برف ها؛باران ها من اما همچنان ایستاده ام
 
چون پرنده ای که بال هایش شکسته است.
 
دیگر چه فرقی می کند که بخواهم بروم یا بمانم؟
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد