گاه از جنس اشــکند ....
و گاه از جنس بغــــــــض
گاه سکـــوت میشوند و خاموش میمـــــــانند
گاه هــق هـــق می شوند و می بارند
دلتنگــــی من برای تــــــــو اما
جنس غریبــــــــی دارد
گاه از جنس اشــکند ....
و گاه از جنس بغــــــــض
گاه سکـــوت میشوند و خاموش میمـــــــانند
گاه هــق هـــق می شوند و می بارند
دلتنگــــی من برای تــــــــو اما
جنس غریبــــــــی دارد
رفتن تو نمی تونه مرگ این خاطره ها شه
بذار بین ما همیشه یه نفس فاصله باشه
رفتن تو نمی تونه تو رو از دلم بگیره
تو به هر راهی که میری پای من سمت تو میره
سهم من از تو همین بود : پای عشق تو بشینم
تو چه باشی چه نباشی من ............
سکوت، یعنی گفتن در نگفتن، یعنی مقابله با شهوت رام نشدنی حرف، یعنی تمرین برگشتن به دوران جنینی و شنیدن انحصاری لالائی قلبِ مادر در تنهائی محض.
..
سکوتِ محکوم بی گناه، یعنی بغض، آه، گریه درون.
اما نمیدانم
خیلـــــــی را چگونهـــ بنویسم
کهـــ
"""خــیــلـــــی"""
آرامش محصول تفکرنیست،
آرامش "هنرنیندیشیدن" به انبوه مسایلی است که"ارزش فکرکردن " ندارند.
خسته ام .. خسته تر از همیشه و دلتنگ تر از تمام روزهایی تنهایی
سکوت بغض گلو روحم چشمهایم را چنگ رسوایی می زند و من آرامتر از قبل
با لبخندی از اشک می بارم ..
خسته ام .. خسته ای اسیر در قفسی سرد و ساکت ..
هر وقت دلتنگ می شوم به جای دنج خود سر می نم..
کاش هیچ وقت جای دنجم را ازم نمی گرفتی .
کاش در دریای سکوت غرقش نمی کردی ..
امشب او گفت و من گریه کردم او نوشت من خواندم..
دردهای خود را در سطر سطر واژه هایش دیدم ..
در سکوتش زجر بغض ابرها را دیدم و
در جاری شذن واژه هایش هزار فریاد بی صدا شنیدم..
کاش هیچ وقت شادی داشتن جای دنج را ازم نمی گرفتی ..
دلم تنگ شده تنگتر از همیشه .
و چه همراه خوبیست باران که چشمهایم را رها نمی کند
و بر دشت تیره ی دلم با دلی پر غم می بارد ..
گاه پر می شویی از حرفهایی برای نگفتن...آن زمان که نمی توانی حال و هوای دلت را وصف
کنی...
نمی توانی از بغضت بگویی...از صحنه هایی که رنجت داده با همان توصیف سخن
بگویی...نمی توانی
سکوت میکنی...اما با همان سکوتت قضاوتت می کنند
مـــوهـــایـــم ..
که یـکدسـت ..
هـــمرنـــگ ِ دنــــدانـــهـایــــم شـد !
بـــــاز هــــم ..
بـــــا عـشق ..
می نویـسم :
**********دوســــــــــتـت دارم ***********
متــــــــاسفم…
نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست…
نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم…
متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را…
از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم…
تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم…
می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟
از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.
از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟
از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟
ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد
از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟
شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند
شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.
نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود.عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.
که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای "دوست داشتن "را درک کنی...
"امّا هیهات" که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی
از من بریدی و از این آشیان پریدی…
مرگت درست از لحظه ایی آغاز می شود که
در برابر آنچه برایت مهم است ،
مجبوری سکوت کنی ...
باران ِ پشت ِ شیشه است
هر چه هم چشمهایت را پاک کنی
باز هم خیسند.
*
باران شده ای!
یک لحظه می باری
یک هفته بیمارم.
*
خسته ام!
آنقدر که داده ام
برای سر ِ قبرم مترسکی درست کنند.
برنگرد !!! کمی عوض شدم ...
دیریست از خداحافظی ها غمگین نمیشوم ...
به کسی تکیه نمیکنم ...
از کسی انتظار محبت ندارم ...
خودم بوسه میزنم بر دستانم ...
سر به زانو هایم میگذارم و سنگ صبور خودم میشوم ...
نگران خودم میشوم ...
برای خودم هدیه میخرم ...
با خودم ساعتها حرف میزنم در دنیای خودم ...
کسی حق ورود ندارد جز خودم..
تلخ می نویسم،اماتونخوان....بگذاردلنوشته هایم تنها
چشمان خسته ی مرا مسموم کنند
وشاخه های تیغ دارنوشته هایم تنهاقلب مرااحاطه کنند
وتنهاروح مرادرحصارلحظه های اندوه محبوس نگه دارند.....
من می نویسم.....تمام اندوهی راکه دردل دارم وتمام سالهایی
راکه گذشت.......اماتونخوان......نخوان
داروخانه هم می داند که ما زخم هایمان
"زیاده"
است که ...
بقیه پولمون را چسب زخم میدهد!...
دلــم . . .
نــه هــوای ِ گنـبـد ِ طلـایـی تــان را نـه هـــوای صـحـن و رواق هــای تــان را
نـه هــوای مـسجـد ِ گـوهــر شـادتــان را نـه هــوای ِ نـقــاره خـانـه تــان را
کـه هــوای خــود ِِخــودتـان را کـرده اسـت …
آنـجـا ، کـه بـگـویـم :
” الـسلـامُ عَـلَیـکَ یــا عَلـیَّ بـنَ مـوسـی ، اَیُّـهَـا الـرّضــا “
و شـمـا ، بـشنـویـد و جـوابـم را بـدهـیـد !!
کـه : اَنــتـَــ تـَسمَـعُ کَلـامــی ، وَ تــرّدُ سَلـامـی …
قول داده اَم…
گاهـــی...
هَر اَز گاهـــی...
فانـــوس یادَت را...
میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم...
خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره
میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم
اَما بـه هیچ سِتارهی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…
خیالَت راحَت....
چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!
چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
چه کودکانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یک کلمه مرا ترک کردی !
چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
چه بیرحمانه! من سوختم
به انسان میآموزد
وای، باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟!
دیده ای شیشه های اتومبیل را...
وقتی ضربه ای می خورند و می شکنند...
دیده ای شیشه ها خرد می شوند...
ولی از هم نمی پاشند...
این روزها همان شیشه ام...
خرد و تکه تکه...
از هم نمی پاشم...
ولی شکسته ام...
سکوت
ودیگر هیچ نمیگویم ...
که این بزرگترین اعتراض دل من است به تو ... سکوت را دوست دارم
به خاطر ابهت بی پایانش