وقتی که خسته ای .. وقتی که با غمِ دلت نشسته ای
وقتی هیچ چیز .. خوشایندِ دلِ تو نیست
تو می مانی و لبی که ..
با اصرارِ تمامِ دلت .. آن را محکم تر از همیشه بسته ای
و از پشتِ این درِ بسته ... فریادت را در نگاهت آنچنان می ریزی
که طوفانی می شود دلت ... بغض می کند ابرِ نگاهِ تو
و اینجاست که باز دوباره .. تو و دلت .. بیقرارِ بارانی
بارانی که .. هر جائی نمی بارد
و تازه می فهمی که
چقدر .. تنهایی ..
بی هیچ شانه ای برایِ باریدن