سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...
سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...
دفتر شعرم
کنار پنجره ورق خورد
شعرم را باد برد
و «تو» ...
ورد زبان همۀ کوچه شدی...