دل است دیگر
خســـته میشود.. بــــی حوصله میشود
از روزگار،از آدمــــــها،از خودش،از این قابها،از اثبات
از توضیح...
از کلماتی که رابطه ها را به تلخی میکشد
از این همه مهـــربانی کردن و نا مهربانی دیدن
سلام تصـــنعی شنیدن
از سنگ صبـــور بودن و آخر هم مُهرسنگ بودن خوردن
از زهــــــر حرف هایی
که تا آخـــــــر عمر آدم را می آزارد..
کــم آوردهام
خستهام
از این همه خواستن ها و نشدن ها
از این که دیگر توان قـــــــــوی ماندن نیست
آرامش میخواهم...
قــرار می خواهم...