ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

این روزها ...

زندگیم این روزها طعمی دارد همانند طعم ته خیار... 

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت آتش زدم، کشتم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت...
عشقم مرد
یادم رفت.

خدا.....

خدایا

دستم به آسمان نمیرسد

اما تو که دستت به زمین میرسد

 بلندم کن...

مثل دریا ارام باش،

تا مثل ساحل بی قرارت باشند..... 

یقین دارم روزی پروانه میشویم...

بگذار روزگار هر چه میخواهد پیله کند...

پدرم می گفت تصمیم نگیر!

و اگر گرفتی آغاز را به تأخیر انداختن، نرسیدن است

اما گاهی آغاز نکردنِ یک مسیر بهترین راه رسیدن است