ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

لیلی زندگی کن ...

ومثل هربار لیلی قصه بازهم مرد .

لیلی گریست وگفت : کاش این گونه نبود.

خداگفت : جزتو  کسی قصه ات را تغییر نخواد داد.

لیلی ! قصه ات را عوض کن .

لیلی اما می ترسید . لیلی به مردن عادت داشت .

تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود .

خدا گفت : لیلی عشق می ورزد تانمیرد. دنیا  لیلی زنده می خواهد .

لیلی آه نیست  . لیلی اشک نیست . لیلی معشوق مرده درتاریخ نیست .

لیلی زندگی ست . لیلی ! زندگی کن .

اگر لیلی بمیرد دیگر چه کسی لیلی به دنیا بیاورد ؟ چه کسی گیسوان

دختران عاشق را ببافد ؟

چه کسی طعام نور را درسفره های خوشبختی بچیند ؟ چه کسی غبار اندوه

را ازطاقچه های زندگی بروبد ؟

چه کسی پیراهن عشق را بدوزد؟

لیلی ! قصه ات را دوباره بنویس.

لیلی به قصه اش برگشت .

این بار اما نه به قصد مردن .

که به قصد زندگی .

وآن وقت به یاد آورد که تاریخ پربوده از لیلی های ساده گمنام .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد