ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

دلتنگتر از همیشه............خدایا

زندگی در گذر لحظه هایش بود

و من چون گذشته در پی دویدن

غافل از اینکه دورتر میشوم از......

همچنان در تنگنای زندگی

دست و پا میزنم

تا خود را بیشتر از این گم نکنم

نمیدانم تا کجای این قصه میتوانم دوام بیاورم

خدا

نمیدانم تا کجای این قصه همراهمی

دیگر خسته شدم از این همه دلتنگی

دیگر این من کم آورده

نمیتوانم ادامه دهم

مغزم پر از افکار پر تهوع

چون زنی آبستن

که توان هضم غذایش را ندارد و مدام در حال قی کردن است

میخواهم افکارم را قی کنم

اما بغضی سر گلویم را چون خرچنگی غول پیکر

چنگ میزند

نمیتوانم قی کنم

من همچنان در دلپیچه های افکارم غرق میشوم

چرا من؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تو که مشغول به زندگی هستی

و باز تکرار این جمله به ظاهر جمله

از زبان کبکهای دور و برم

حوصله هیچیک را ندارم

کاش نهار گربه چاق همسایه میشدید

و باز من در حصار اندوهی بی پایان

در تلاطم دریای مواج زندگی

مشغولم

مشغول دل مشغول بی دل

در رویایی به ظاهر رویا

در حسرت یک لقمه دلخوشی

تا سیر گردم

تا بوی نان دلخوشی همسایه مستم نکند

تا من دوباره من گردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد