می خواهمت به ساده ترین بهانه ی سکوت
روشنی خوابهایت ،حکایت ویرانی من است
چه نجیب نجوا میکنم
تورا میان رنگ و دلتنگی
راستی می گفتی:همیشه می توان در تنهایی مرد و
غرور یک حس آشفته را تجربه کرد...
آنقدر هم ساده نبود
آخرین کلام رفتن و پشت سر گذاشتن غوغای دل
و تو حکایت مهربانی خدا را برایم
زمزمه میکردی!.....