ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

 
      وقتی برف می بارد
وقتی آسمان دلت می گیرد
وقتی زمستان ، برف را مهمان زمین کند

دستانت را در جیب پنهان میکنی
و می دوی تا به گرمای خانه برسی


دلت به باریدن برف و رحمت خداوند بر سر شهر خوش است


در میان تمام این سرماها بیاندیش که می توانی گرما هدیه کنی
به خانه های سرد که ساکنینش امیدی ندارند

به هنگام بازگشت به خانه ، گرمای خانه را تقسیم کن
میان کسانی که خانه برایشان یادآور گرما نیست

اما تو می توانی

امید و گرما را سنجاق کنی
به خانه های لبریز از سکوت وسرما

و رویت را به آسمان بلند کنی
تا برف سپیدترش کند
حالا که او سرمای تنهایی بر جانش خانه ندارد
و تو از هیچ سرمایی نخواهی لرزید

آری در فصل سرما ، فصلی نو در انداز
بشتاب به یاری آنان که نمی شناسی

تا فرصت بعد حداقل یک سال زمان لازم است

و چه بسا زمستانی دیگر برسد و ما نباشیم

فقط به یاد داشته باش و دقت کن
که یاری و کمک تو به چه مصرفی می رسد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد