با خون غم نوشتم ......
من از اعدام نمیترسم نه چوبش نه از دارش من از پایان بی دیدار میترسم
وحالا من مانده ام وحلقه طنابی در مشت که با رفتنت به زندگی کردم پشت
رفتم که نبینی پریشان شدنم را غمناک ترین لحظه ویران شدنم را
و من چه تنها وغریبم که حتی دل خوشیم مرگه من که
حتی زندگیم به کم طاقتی مرگه