هنوز در تب تو داغ مانده تنم...
در انتظار یک بوسه ام که آرامم کند...
نه تو می آیی...نه این تب لعنتی رهایم می کند...
چه گناهی دارد چشمهایم...که بی خواب مانده است برایت..