سراغت را از قاصدک که می گیریم تابی خورده و در دل ابرها گم می شود!
غصه ام می گیرد
میدانم،
شرم دارد از اینکه خبر دهد که رفتنت همیشگی بود...
نـﮧ التماسـ میڪنم
نـﮧ خیره خیـره نگاهتـــ
فقط آهـ مے ڪشـم و{سڪـوتــ} میڪنـم
همینــ آهـ براے تمـام زندگیتـــ ڪافیستـــ
وقتـ ـهایی هستـ که جز به بودنتـ دلـ ــم رضایت نمی دهد …
حـ ـالا مـ ـن از کجـ ـا بیاورمتـ ــ ؟
کاش نجابتم را بهانه رفتنت نمی کردی...
تا با دیدن هر هرزه ای به خود نگویم
اگر مثل این بودم او نمی رفت...
از دیوانه ای پرسیدند : چه کسی را بیشتر دوست داری؟
دیوانه خندید و گفت : ”عشقم” را… !
گفتند : عشقت کیست؟
گفت:عشقی ندارم...!!!
خندیدند و گفتند : برای عشقت حاضری چه کارهاکنی؟
گفت : مانند عاقلان نمیشوم ، نامردی نمیکنم ، خیانت نمیکنم ، دور نمیزنم ، وعده سرخرمن نمیدهم ، دروغ نمیگویم و دوستش خواهم داشت ، تنهایش نمیگذارم ، بی وفایی نمیکنم با او مهربان خواهم بود ، برایش فداکاری خواهم کر د،ناراحت و نگرانش نمیکنم ، غمخوارش میشوم…
گفتند: ولی اگر تنهایت گذاشت ، اگر دوستت نداشت ، اگر نامردی کرد ، اگربی وفابود ، اگر ترکت کرد چه…؟
اشک بر چشمانش حلقه زد و گفت : اگر اینگونه نبود که من “دیوانه” نمیشدم
حالم خرابه دیگه هیچی معنا نداره نه روز و شب نه کارو دانشگاه فقط میخوام بگذره فک نمیکردم یه روزی به اینجا برسم چی فک میکردم چی شد از همه چی بریدم وقتی فک میکنم اونم حالش بده بیشتر عذاب میکشم ، دوست دارم برم یه جای خلوت تنها بمونم این تظاهرای خوب بودن حالمو بهم میزنه شدم شبیه بغض مونده تو گلو که نه میشکنه نه میشه بیخیالش شد...
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه تو صد بار بنا گشت و دگر بار
فرو ریخت!
کجایی مرگ؟ چرا دیگر سراغ از من نمی گیری؟
کجایی مرگ؟ مگـــر از مـن گــریزانی؟
چنان دلشوره دارم من،چنان دلتنگ دیدارم!
که گویی آسمان هم از حضورم شکوه ها دارد!
دل من خواب می خواهد کمـے آرامش مـطلق!
بیا ای مرگ،بیا از غـــــم رهـــایم کن...
اشــتباه از مــــن بود....
مـن از کسی انتظار داشتم
سـکوتم را بفهمد
کــــه حتی فـریادم را نـــــشنید....
بعضی وقتها از شدت دلتنگی دلم میخواهد های های بمیرم
مرد هم قلب دارد....
فقط صدایش..یواش تر از صدای قلب یک زن است....
مرد هم در خلوتش برای عشقش گریه میکند....شاید ندیده باشی..اما همیشه اشک هایش را در آلبوم دلتنگیش قاب میکند...
دلتنگی واژه ای است که این روزها دلم فریاد میزند
تو که نباشی ...آرامش ظاهرم گمراهت نکند ... آشفته تر از این حرفها هستم ... عاشقی میکنم !
لج میکنم ! بد اخلاق میشوم ! دست خودم نیست ... تو که نباشی زندگی به کام من تلخ میشود ...
دلتنگ توام !
فکــر می کــردم
در قلب تــ ـــ ـــو
محکومم به حبــس ابد !!
به یکبــاره جــا خــوردم …
وقـــتی
زندان بان برســـرم فریاد زد:
هــی..
تــو
آزادیـــــ!
.
و صـــدای گامهای غریبهـــ ای که به سلـــول من می آمـــد
.
نقطه سر خط...
میدانی بدترین شکستن آن است ک
بی صدابشکنی...
این روزها دلتنگم امــا...
بی صدا میشکنم...
ب دستانم نگاه نکن ک عاشقانه مینویسد...
ب دلم نگاه کن ک دلتنگی میبارد از دستش...
دلتنگم مثل همین صفحه همین خط...
پاسخی نمی دهی و این بار هم دلتنگی ام...
بی پاســـخ می گذرد...
خدایا.....
بیا نزدیکتر.....
دستهایم را بگیر......
و به من بگو چطور با تنهایی هایت کنار آمده ای؟؟؟؟
بعضی وقتا خیلی سخته که پیش بقیه وانمود کنی حالت خوبه
در حالی که دوست داری از ته دل فریاد بکشی !
داغونم . . .
نمیدانم چرا
امروز عجیب آرامم!
مثل قلبی که دیگر
نمی زند...
بالا می آورم!
طـعم بیهودگـی مـی داد . . .!
دلـم را بالا می آورم؛
با این انتخابـش . .
تمام غصه هایی را که برایت خوردم!
به شانـــــــــه ام زدی .....!
تا برگـــــــشتم ....رفتـــــه بــــودی..
بی انصـــــــاف..!
به یاد اوردن تنهـــــایی ام ....شوخـــــی قشنــــگی نبــود....!
از کبودی ِجای یک بوسه..
تا بی رنگی ِ یک نگاه،
نمی دانم چه شده..
همه جایم درد می کند..
من از بلندای عشق سقوط کرده ام..!!!