ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

!!!!!!!!!!

 

چـه شـده ؟

آمـده ای دنبــالم؟؟؟

دیـر آمــدی

انقـدر در دریـای تنهـایـی هـایـم غـرق شـده ام

کــه جنــازه ام را هـم مــوجهــا بــه تــو

پــس نمیـــدهنــد

 

لیلی و مجنون....



پا به پای من بیا

دست در دست تو می مانم

لیلی می شوم

مجنون باش

بگذار دور شویم از این شهر

من بانو می شوم برای لحظه هایت

تو آقای ثانیه هایم باش

بیا و ببین من جور دیگر دوستت خواهم داشت

مثلا باران بیاید

دستت را می گیرم

با هم به خیابان می رویم

و بلند بلند برایت لیلی و مجنون می خوانم

برایت لاک قرمز می زنم

و میان جمع تو را می بوسم

پا به پای من بیا

من

شهر بهتری می شناسم

میان بازوانم

میان بازوانت

دست مریزاد

 

دست مریزاد پروردگارم

چه پوست کلفتی برایم آفریدی ...

که تاب تازیانه سرنوشت را بیاورد 

چه دل صبوری به سینه ام سپرده ای ...

که شده گورستان آرزوهایم

و چه شانه هایی ..

که این چنین بارسنگینی را بدوش میکشند و نمیشکنند

و چه چشمان منتظری که باید ببینند و نخواهند

وچه گوش هایی که ...

از نصیحت نصیحتگران زاهد امروز دنیا پر است

دیروز را باید بشنوند

 

بازهم میگویم « الحمدلله  »

 

تلنگر

سائل از گوشه‌ی مسجد برخاست ،پرسید: یا علی ، به من بگو واجب کدام است ؟واجب تر

کدام است؟ نزدیک کدام است؟ نزدیک تر کدام است؟ عجیب کدام است؟ عجیب تر کدام

است؟ مشکل کدام است؟ مشکل تر کدام است؟

امیرالمومنین (ع) در پاسخ فرمود:

واجب ،ترک گناه است و واجب‌ تر از آن توبه‌ی از گناه است.

 نزدیک ، قیامت است و  نزدیک تر از آن مرگ است.

عجیب ، بی‌وفایی دنیاست و  عجیب تر از آن دل بستن به این دنیای بی‌وفاست.

مشکل ، سرازیر قبر شدن است و مشکل تر از آن با دست خالی سرازیر قبر شدن است.

]چند شبه دیگه ................

امشـــــــبـــــ ـ ـ نه

چند شب دیگه تولد من است ولی

چیزی برای ترکاندن ندارم جز بغض !

عشق من ...

من از مسافر این دنیا شدن پشیمانم

 

خدا چه میکشد از خلقتم نمیدانم

اگر زبان به گلایه بگشایم 

میترسم تمام شهر را بگریانم

سکوت میکنم در این شب تیره

خودم که سوخته ام

کسی را نسوزانم

بهانه مرا بگیر...

بهانه هم اگر میگیری بهانه مرا بگیر
من تمام خواستن را وجب کردم
هیچکس…
هیچکس به اندازه من عاشق تـو و بهانه هایت نیست…

........

هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف می‌زنم.

. هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..

این روزها دیگر پشت پنجره می‌نشینم

و به استقبال باران می‌روم. می‌دانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است.

. می‌دانم  یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است، کسی که جز تو نیست بازمی‌گردد..

می‌دانم تمام می‌شود و ما رها می‌شویم؛

پس بگذار بخوانم:

اولین عشق من و آخرین عشق من تویی نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی.. 

خزان دل

پاییز است، نه در بیرون،
 

 بلکه در درون من، سرما در درون من است،

 
 بهار و جوانی، دور نرفته‌اند
 

 اما این منم که به پیری گراییده‌ام.
 

 مرغان در هوا به پرواز درآمده‌اند،

می‌خوانند و گرمِ ساختن آشیانه‌اند؛


 همه‌جا
زندگی در تکاپوست،


 مگر در درون سینه‌ی تنهای من...@

 

من...

مـن مـاننــد هـم سـن و سـالهای خـویـش نیستـم . . .

 

کـه هـر روز یکــ آرزویـی دارنـد بـرای آینـده ،

 

مـن تنـهـا یکــ آرزو دارم و آن ایـن استــ کـه :

 

شبـی بخـوابــم و دیگــر بیــدار نشـوم . . .

 

تــا نشنــوم . . .

 

تــا نبینــم . . .

 

تــا نشکنـم . . .

...

هیچ وقت کسی رو پس نزن که

دوست داره

مراقبته

نگرانته

چون

یه روز بیدار میشی می بینی

ماه رو از دست دادی

وقتی که

داشتی ستاره هارو میشمردی!!!!!!!!!!!!

 

پاییز

**بهـ طـــرز وحشتناکی غمگینمــ**


خوش به حال ماهیــــــــــها...

تکلیفشان معلوم استـــــ هوایی که میشوند، میمیـــــــــــرند...

....

چه בرבے בارב !

نمـیــבانـے،

چه בرבے בارב !

وقـتـے ...

פـالـم ...

בر واژه هـا هـم نـمے گنجـב …!


!!!!!!!!!!!

چقــــدر ســـخت

✘.. می دانــــی چقــــدر ســـخت اســـت که مـــن باغـــم قلـــم بـــردارم

با بغــــض واژه هـــــــایم را انتخــاب کــنــم

وبا اشــکـــ آن هارا بنــویســـم

وتـــو با خنـــده آن هـــارا بخوانـــی؟

می دانــــی ✘..؟؟؟

..........

 

 

بیخـــــود دلتـــون رو به عشــــق خـــوش نکنیـــد !


من عاقبــــت آنـــم !


چشــــم های گریــان !


موهـــای پریـشان !


او با دیــگری خنــــدان !!

❤ـــــــ•ـ•بـــــــوی پاییــــــــــزم می آید...!•ـ•ـــــــ❤

هنوز هم می بینم ، رد پای پاییز را  ... !

بهار هم نمی تواند برای من

پاییز را به پایان برساند ... !

میبینی ...؟!!

تقویم عمر من

تنها یک فصل دارد ...!

 پاییـــــــــــــــــــــــــــــز...

 

پاییزعمرم

کسی که رنگ پریدگی پاییز را درک کندبه نیرنگ گل های رنگ رنگ دل نخواهد سپرد...

پاییز

نه بهار با هیچ اردیبهشتی

نه تابستان با هیچ شهریوری

و نه زمستان با هیچ اسفندی

اندازه پاییز   به مذاق خیابانها خوش نمى آید!

پـائیز مــهری دارد کـه بـر

دل هـر خیـابان مـی نشیند...

باران

همچون باران باشیم ،

 

  رنج جدا شدن از آسمان را

 

 در سبز کردن زندگی جبران کنیم . . .

...

" عشق به خدا "

تنها جواب به معمای

زندگیست...

وقتی بعلاوه ی خدا باشی....

منهای هر چیزی می تونی زندگی کنی...

کجابودم کجا هستم

کسی که از صدا می گفت به لب مهرسکوتم زد

مرا بالای بالا برد، ولی سنگ سقوطم زد

چه‌ها گفتند و نشنیدم، بدی کردند و بخشیدم

ز تیغ اشکم ریخت، ولی من باز خندیدم

سکوتم حرف ها دارد، ولی چشم و دهان بستم

ببین ای خوب دیروزی، کجا بودم کجاهستم .

هوا

هوای پاییزی دلت را که می کنم
باران می اید و عشق

و عابران کوچه ی شعرم
قدم زنان تا کنار رود نگاهم می روند
چترهای خیس
اشک شان جاریسیت
کمی آهسته تر قدم بردار
می خواهم پا به پای روزهای تو آرام بگیرم

 

تـــنـــهـــایـــم

تـــنـــهـــایـــم

 

مـــثـــل هـــمـــان مـــســـجـــد بـــیـــن راه

 

هـــر کـــه مـــی آیـــد مـــســـافـــر اســـت

 

مـــیـــشـــکـــنـــد!!

 

هـــم نـــمـــازش را ...

 

هـــم دلـــم را ....

 

 

...

 من یک دخترم خالقم به نامم سوره نازل کرد
مترو برایم واگن ویژه ساخت
من دخترم
در تقویم روزی به نامم ثبت کردند...
با تمام مردانگی هایت
هیچ گاه نمی توانی بفهمی صورتی برایم یک دنیاست
نمیتوانی بفهمی عشق به لاکقرمز را...
گریه کردن بدون خجالت...
نماز با چادر سفید
درک کردنش در توانت نیست...
منم لیلای عشق و زلیخای انتظار...
من دخترم...چرک نویس هیچ احساسی نمی شوم...

حس میکنم

میگـטּ : خـבا آבمایے رو ڪـﮧ خیلے בوست בاره زیاב امتحاטּ میڪنـﮧ !!

اینطور ڪـﮧ مـטּ حساب ڪرבم

حس میڪنم خـבا " בیوونه ے " منـﮧ . . . !!!

دلم گرفته ...

دلم به اندازه تمام روزهای پاییزی? گرفته است...

آسمان چشمانم به اندازه تمام ابرهای بهاری بارانی است.......

قلبم انگار به اندازه سردترین روزهای زمستانی، یخ زده است.......

اما وجودم در کوره داغ تابستانی می سوزد.....

چه چهار فصلی است سرزمین دقایق من.......!!!!

فدای...

از ماموریت که برگشت خوشحال بود . . .

نوچه پرسید: راستی فرمانده! گمراه کردن این جماعت چه فایده ای برای ما دارد؟

ابلیس جواب داد: امام اینها که بیاید روزگار ما سیاه میشود اینها که گناه می کنند امام شان را فراموش میکنند

و او دیر تر میاید

نوچه با کنجکاوی پرسید: این هفته پرونده ها چطور بود؟

ابلیس نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداخت وگفت:

مگر صدای گریه ی اقایشان را نمیشنوی؟؟

 

من مانده ام و یک تن تبدار و مریض

یک آدم عاصی شده ی از همه چیز

برگرد و نجاتم بده از این همه رنج

آدم شده ام این دفعه حوای عزیز...