-
پاییز
سهشنبه 18 خردادماه سال 1395 11:02
عاشقم عاشق تنهایی عاشق پاییز پاییز یعنی هوای دونفره هوای من و تنهایی پاییز یعنی روی برگ ها رفتن با پاهای خسته از نرفتن پاییز یعنی خش خش دلنواز برگ ها یعنی زیر باران رفتن با چتر های بسته با چشم های شسته شده با اشک پاییز یعنی عشق عشق یعنی یک رنگ تو فصل هزاررنگ یک کلام: عشق یعنی پاییز و پاییز دلگیر نیست،، “دلم” گیر پاییز...
-
دکتر شریعتی
سهشنبه 11 خردادماه سال 1395 18:10
فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست؛ دوست داشتن امری لحظه ایست. ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است.... (دکتر شریعتی)
-
افسوس
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1395 17:34
دلـ ـم برای باران تنگ شده است دلم برای صدای قطره هایش تنگ شده است دلــ ـم تنگ است برای پرسه در زیر باران . بارانی که به من آموخت رسم زندگی را دلــ ـم تنگ است برای صدای غرش آسمان برای ابرهای سیاه سرگردان در آن روزها بارانی بود برای قدم زدن در زیر آن و خالی کردن دل های پر از غم مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری...
-
مانند خدا تنها باش
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1394 17:23
بودن با کسی که دوستش نداری و نبودن با کسی که دوستش داری همه اش رنج است پس اگر همچون خودت نیافتی مانند خدا تنها باش «کوروش کبیر»
-
تکلیف حرفهایی که نمی زنی ،
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1394 10:45
تکلیف حرفهایی که نمی زنی ، بغض هایی می شود بی صدا... زخم هایی می شود ناپیدا .... و بعد دردهایی می شود عمــیـــق ! و یادت باشد ... درد را نمی شود بقچه کرد و در کمد گذاشت ... درد را نمی شود در یک خانه تکانی مفصل رد کرد ... درد را نمی توان نوشت ... نمی توان دور ریخت ... حتی نمی توان سرود ... درد را باید درمان کنی و...
-
دلتنگی
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1394 08:22
دلتنگی یعنی: یک شب دل ات بماند روی دستت و نفهمی چطور میتوانی … بدون او آرامش کنی
-
تنهایی
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1394 08:12
تنهایی از آن نیست که آدم کسانی را در اطراف نداشته باشد.. از این است که آدم نتواند چیزهایی را منتقل کند که مهم می پندارد.. از این است که آدم صاحب عقایدی باشد که برای دیگران پذیرفتنی نیست.. اگر انسانی بیش از دیگران بداند تنها می شود...
-
خوبی دلیل جاودانگی توست
چهارشنبه 16 دیماه سال 1394 09:38
اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت، دلگیر مباش تو با تمام مهربانی هایت زیباترین معصوم دنیایی… من خدایی را میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان میبارد… اما یکی سپاسش میگوید و هزاران نفر کفر! چرا میپنداری باید بهتر از خدا تو را قدردانی کنند؟! پس نرنج از ناسپاسیشان و برای شادیشان بکوش… با مهربانی روحت به آرامش...
-
,,,,
شنبه 12 دیماه سال 1394 10:05
-
یک نفر باید باشد ...
پنجشنبه 10 دیماه سال 1394 09:34
یک نفر باید باشد که بدون ترسِ ِ هیچگونه قضاوتی برایش همه چیز را تعریف کنی تمام حرف هایی که دارد آرام آرام درونت می گندد را به زبان بیاوری از آن حرف هایی که شب ها موقع خواب به بی رحمانه ترین شکل ممکن به سرت هجوم می آورند و رسالتشان این است که خواب را از تو بگیرند حرف هایی که وسط قهقهه هم اگر یادشان بیوفتی لال می شوی!...
-
دلم پروازمیخواهد....
شنبه 5 دیماه سال 1394 10:51
ازاین تکرارساعتها.. ازاین بیهوده بودنها... ازاین بی تاب ماندنها... ازاین تردیدها... نیرنگها... شکها... خیانتها... ازاین رنگین کمان سرد آدمها.. وازاین مرگ باورها و رویاها... پریشانم .... دلم پروازمیخواهد....
-
باید محصول تازه ای بکارم...
شنبه 5 دیماه سال 1394 10:50
کسی را بگویید داس بیاورد دانه های اندوه در دلم بارور شدند کسی را بگویید برداشت کند این محصول را… مزرعۀ سینه ام را باید آتش بزنم باید محصول تازه ای بکارم... حمید مصدق
-
گاهیییییییییییییییییییی
سهشنبه 1 دیماه سال 1394 10:06
گاهی دلت میخواهد دنج ترین گوشه دنیا بنشینی و با خیال راحت دلتنگی هایت را پهن کنی و همنشین باران شوی ... امروز از همان گاهی ها است حال امروزم بارانی است دلم گرفته همین ...
-
,,,,,,,,,
سهشنبه 1 دیماه سال 1394 10:06
در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم در "نوشته هایم" درد دلم را در "دلم" دلتنگی ام را در "سکوتم" حرف های نگفته ام را در "لبخندم" غصه هایم را "دل" من !... چه خردسال است ساده می نگرد ساده می خندد ساده می پوشد ساده می گرید "دل" من !... از تبار...
-
,,,,,,,,
شنبه 28 آذرماه سال 1394 17:09
خدایا می شود برایمان برف بفرستی ؟ برفی که برف باشد برفی که بنشیند روی زمین و زمان ... آنقدر که بشود " آدم" ساخت فقط آدم ! هر چند برفی هر چند سرد و ساکت و یخی ... آدم های این پایین بی پروا و بی واهمه به سادگی نامت را قسم می خورند حتی از تو دل می شکنند زخم می زنند و به سادگی فراموش می کنند ... اما آدم برفی ها...
-
ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ...
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1394 16:29
ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﺎﻓﻪ ﯼ ﺷﻠﻮﻍ ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺪﻫﻢ ﺑﻪ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ؛ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺭﺍ ؛ ﻋﺸﻖ ﻫﺎ ﺭﺍ . ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺎﻓﻪ ﭼﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ﺳﺮﺩ ﺑﺸﻮﺩ _ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ﺑﻌﺪ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ﻓﮑﺮ ﻭ ﺧﯿﺎﻟﺖ ؟ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺯﯾﺮِ ﻟﺐ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﺎﻓﻪ ﭼﯽ ! ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ...
-
همین
دوشنبه 23 آذرماه سال 1394 10:59
مـن…! مـرا که میـشنـاسـی؟! خـودمـم… کسـی شبیـه هیچـکس! کمـی کـه لابـه لای نـوشتـه هـایـم بـگـردی پیـدایـم میکنـی… مهـربـان، صبـور، کمـی هـم بهـانـه گیـر … اگـر نوشتـه هـایـم را بیـابـی ، منـم . . . . می دانی ، یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی “تـعطیــل است” و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت، باید به خودت استراحت...
-
.......
دوشنبه 23 آذرماه سال 1394 10:39
نمی دانم چرا وقتی دلم درگیر یاد توست هوا دلگیر و بارانیست صدای رعد هم جاریست نه رویایی ، نه کابوسی هر آنچه هست بیداریست نمکدان می شود ابر و نمکها روی زخم دل ... و این آغاز یک موضوع تکراریست ...! هنرها دارد این باران از آن لحظه که می بارد تبم در گریه می سوزد تحمل کینه می توزد و تن هم طبق معمول همیشه پیله ی افسوس می...
-
چه پاییزی
سهشنبه 17 آذرماه سال 1394 09:51
پاییز وفادارترین فصل خداست حافظه ی خیس خیابان های شهر را همیشه همراهی می کند لعنتی ، هی می بارد و می بارد و هر سال عاشق تر از گذشته هایش گونه ی سرخ درختان شهر را می بوسد و لرزه می اندازد به اندام درختان و چقدر دلتنگ می شوند برگ های عاشق برای لمس تن زمین که گاهی افتادن نتیجه ی عشق است ...
-
;;;;;
یکشنبه 15 آذرماه سال 1394 09:59
روزگار دنبال چه میگردی فال ما گرفتن ندارد ! حالمون مهم بود که تو ماهرانه گرفتی ... کاش دوپا داشتم ... دو پای دیگر ! یک پا برای گذاشتن روی "خیلی چیزها" و دیگری برای فرار از همه چیز ...
-
چه
شنبه 14 آذرماه سال 1394 10:53
چه هوایی چه طلوعی جانم ... باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا به خدایی که خودم میدانم ... نه خدایی که برایم از خشم نه خدایی که برایم از قهر نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند ... به خدایی که خودم میدانم ... به خدایی که دلش پروانه است و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید و به...
-
تنهایی
شنبه 14 آذرماه سال 1394 10:51
از تنهایی به میان مردم و از مردم به تنهایی پناه میبرم راست میگفتی نیما "به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را....."
-
سخت...
دوشنبه 9 آذرماه سال 1394 10:09
این روزها چه شکستنی شده ام با هر گفتاری با هر کرداری با هر نگاهی ... صدای شکسته شدن میپیچد درونم این روزها چه تلخ شده ام مثل قهوه مثل درد و این تلخی گاهی کام خودم را هم تلخ میکند این روزها چه سرد شده ام ... از همه آدمها ... از همه دنیا ... از همه رویاها مثل آدم برفی تنهای درون باغ این روزها چه سخت میگذرد ...!!!
-
من...؟
یکشنبه 8 آذرماه سال 1394 09:14
ساکت اما پر از حرف، پخته اما کودک ، غمگین اما شاد ... مگه زندگی در هم نیست؟ من همینم ساده
-
گاهی
یکشنبه 8 آذرماه سال 1394 09:12
فرقـے نمـے کند !! بگویم و بدانـے ...! یا نگویم و بدانـے..! فاصله دورت نمی کند ...!!! در خوب ترین جای جهان جا داری ...! جایـی که دست هیچ کسـی به تو نمـی رسد.: قلبــــ ❤ ـــــم دلم هوای دیروز را کرده هوای بودنت هر چه دلم را خالی می کنم باز هم پر می شود از تو ، چه برکتی دارد دوست داشتنت . . آری بهانــــه میگیرد دلـــــ ❤...
-
دلتنگی
شنبه 7 آذرماه سال 1394 09:25
سلام ... سلام مهربون روزهای تنهایی ... سلام رفیق روزهای دلتنگی ... درتمامی لحظه هایی که بی تو گذشته اند نمی دانی چقدرپیرشده ام... درتمامی شب های پاییزی که نبودی درایوان خانه به انتظارنشسته ام... تنم سرداست... و روحم آواره آسمانهاست... چ پرشتاب ثانیه های عمرم میگذرند.... اما چ پرعذاب ثانیه های بی تو ، سپری می شوند.......
-
زندگی
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1394 09:48
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﺩﻧﺠﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮ ﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ آﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد ﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ ﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ...
-
و....
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1394 10:46
همه روزی نیستند تمام میشوند یک روز نمیدانم کی چه خوب که لحظه ناب کسی باشیم قراری برای محبت نگاهی برای مهر صدایی برای دوست داشتن دستی برای شانه و... هرچه باید باشیم
-
تووووووووووووو
دوشنبه 2 آذرماه سال 1394 16:32
چه عاشقانه است این روز های ابری… چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی… چه عاشقانه است شکفتن گل های اقاقیا… چه عاشقانه است قدم زدن در سرزمین عشق… و من چه عاشقانه زیستن را دوست دارم… عاشقانه لالایی گفتن را دوست دارم… عاشقانه سرودن را دوست دارم… عاشقانه نوشتن را دوست دارم… عاشقانه اشک ریختن را… دفتر عاشقانه ی من پر...
-
گاهی
شنبه 30 آبانماه سال 1394 09:40
گاهی واژه هایم به من خیره می شوند انگار مرا نمی شناسند گوئی از سکوتی می آیند که از آنِ من نیست واژه های خسته ای که در آرزوی زبانی تازه اند من اندوه بی تو بودنم را با ابرها می گویم و تو مرا خواهی خواند در باران های بسیار