ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

عشق و جزا

دلمــ کسی را میخواهـــد...

 کسی که از جنس خودمــ باشد...

دلــــــش شیشه ای ...

گونه هــــــــــایش بارانی...

دستانش کمی سرد...!

نگاهش ستاره بــــــــــــاران باشد...

 دلم یک ساده دل میخواهد...

بیایــــــد...

با همـ برویمـ...

نمیخواهمـ فرهاد باشد...

کوه بتراشد...

میخواهمـ انسان باشد...

نمیخواهمـ مجنون شود...

سر به بیایان بگذارد...

میخواهم گاهی دردم را درمان باشد....

شاهزاده سوار بر اسب سفید نمیخواهمـ...

غریب آشنایی میخواهمـ بیاید با پای پیاده...

قلبش در دستش باشد...

    چشمانش پر از باران باشد...

پچ ِ پچ ِ باران را می شنوی؟

 

پچ ِ پچ ِ باران را می شنوی؟
عاشقانه هایش را برای تو فرستاده ست!
گاه در کوچه می رقصد و پای کوبی می کند!
گاه شیشه ی ِ پنجره ی ِ اتاقت را می نوازد…
 و برای قدم زدن، می خواندت
برخیز و خویش را از غمی که تا مرگ ِ احساس می بردت، رها ساز
خیس شو در بارانی که روحت را طراوات می دهد
باران، همه بهانه است
موهبتی ست از سوی ِ خدا
گاه، خدا نیز بهانه می کند
و  مست می شود
برای بارش ِبوسه هایش
و تا آغوش بکشد تو را
از همه ی ِ آن لرزه گناهانی که سبب ِ اندوهت می شوند

سکوت

وقتی سکوت می کنی ...

دلم می خواهد تمام دردها و دلتنگی هایم فریاد شوند ...

فریادی بلند ...

آنقدر بلند که گوش زمین و زمان را کر کند ...

کر کند گوش زمین و زمان را تا بار دیگر...

که باز به رسم عادت دیرینه ات ...

سکوت کردی ...

دیگر کسی صدای تپش های دلهره را از قلبم نشنود ...

و به جرم دلتنگی و دلهره ...

قلبم را محکوم به سکوت نکند ...

دلم می خواهد تمام دردها و دلتنگی هایم فریاد شوند...

فریادی بلند...

من به هر تحقیری که شدم با صدای بلند خندیدم ...
نام مرا گذاشتند "با جنبه" بی انکه بدانند
خندیدم تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنود…

زمانی ...

زمانی شعر میگفتم برای غربت باران

ولی حالا خودم تنهاترم

         تنها تر از باران......!


این نیز بگذرد...

صبور باش خدا ..! گرسنه ای باقی نمی ماند شک ندارم ، همین روزها همه ســیــر میشوند ؛ از زنـدگـــی ... 


قطار

!منتظر قطارم

... منتظر قطارم

!قطاری که مسافرم درآن نیست

،من در ایستگاه نیستم

...روی ریلم

پرواز

پرواز...

دلم تنگ است...

پرواز می خواهم...

تا کجایش را نمی دانم...!

از زمین و آدم هایش بیزارم...

با تمــام مداد رنگی های دنیــا...

به هر زبانی که بدانی یا ندانــی...

خالی از هر تشبیه و استعاره و ایهام...

تنهــا یک جمله برایت خواهــــــم نوشت...

دوسـتت دارم خـاص تریـن مخاطب خـاص دنیــا...!  

کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند…

تا بدانی که بی تو چه میکشم

کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو

رودی از اشک به راه انداخته ام….

و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من

به تو این پیغام را می رساند که:

امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته

در حال فرو ریختن است

ای کاش اشکهای تنهایی شب ، لب می گشودند
و از دل عاشق حرف می زدند ،
دلی که هر شب چشمانش بارانی است.
ای کاش در خواب می دیدمش تا با اشک بهش بگم
که عاشقونه میپرستمت.

...

ای اشکها ببارید
بر دل خسته تنهایم
شاید بارش شما
آبی باشد بر آتش درونم
و شاید هم
نمکی بر زخمهای کهنه
ای اشکها ببارید بر حال زارم
چون بعد از این کسی برای تنهایی من گریه نخواهد کرد
ببارید و هر آنچه هست و نیست را از بین ببرید
می خواهم از یاد ببرم هر آنچه هست در خاطرم
اما خوب می دانم که همه بر دلم حک شده و با هیچ سیلابی پاک نمی شود
کدامین شانه محرم اشکهایی است که در فراق تو ریخته می شوند؟؟

...

رفتــ و نگفتـــ

من (( بــــی او ))
میان ِ ماندن و نماندن ... بودن و نبودن ...
دستــ و پا می زنــم مـــدام ... و غــــرق نمیشوم !!
تنهـــا نفس کم می آورم ... برای کشیدن ...
راستــی آن دورهــا
بــی من ،
حال او و دل او چگونه استــ ؟؟

دلتنگ...

دلتنگی یعنی:

روبه روی دریا ایستاده باشی و خاطره بیابان خفه ات کند...


سهم من...

اگر سهم من از این همه ستاره،

فقط سوسوی غریبی است،

غمی نیست.

همین انتظار رسیدن شب،

برایم کافیست...

بعد من...

چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو

گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید

آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی روی خندان تو را کاش که می دیدم

شانه بالا زدنت را بی قید

وتکان دادن دستت که مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر

چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد...!؟

 

به نظر من فروغ فرخ زاد یه معرکه است.یه زن واقعی.یکی که دیگه مثل اون به دنیا

نخواهد اومد.

یکی از جمله هاشو خیلی دوس دارم؛گوشش کن:

"از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را"

یعنی دوست عزیز خودتی که باید واسه خودت کاری کنی

 

خدایا با من باش

من یاد گرفته ام ..

که فراموش کنم هر چه که به گریه می اندازد دل و نگاهم را

یاد گرفته ام ..

که بگذرم از کنارِ اشک ..

و قوی سازم دل را ..

می دانم که ..

هیچ طوفانی .. تا ابد نخواهد ماند ...

منکرِ غم .. نخواهم شد

اما .. با لبخند قهر نخواهم کرد

و می دانم که زندگی .. معجونیست از همه چیز

این من هستم که باید خود را تطبیق دهم با آن

خدایا .. کنارم باش

تا در کنار تو .. احساسِ قدرت کند دلم

( ......... )

 

وقتی که خسته ای .. وقتی که با غمِ دلت نشسته ای

وقتی هیچ چیز .. خوشایندِ دلِ تو نیست

تو می مانی و لبی که ..

با اصرارِ تمامِ دلت .. آن را محکم تر از همیشه بسته ای

و از پشتِ این درِ بسته ... فریادت را در نگاهت آنچنان می ریزی

که طوفانی می شود دلت ... بغض می کند ابرِ نگاهِ تو

و اینجاست که باز دوباره .. تو و دلت .. بیقرارِ بارانی

بارانی که .. هر جائی نمی بارد

و تازه می فهمی که

چقدر .. تنهایی ..

بی هیچ شانه ای برایِ باریدن

الهی

الهی

با تو با واژه و کلام

سخن نمیگویم

با تو از دردهایم، نیازهایم

سخن نمیگویم

با تو از بخشش نمیگویم

لحظه های عظیم با تو بودن را

با سخن از خواسته هایم

کوچک نمیکنم

اما نگاهت میکنم

از چشمانم میخوانی

نیازی به سخن گفتن نیست

فقط نگاهم کن، همین

حالم اصلا خوب نیست

گــاه دلم می‌گیرد ،

گــاه زندگی سخت می‌شود .

گــاه تنها ، تنهایی آرامش می آورد
گــاه گذشته اذیتم می کند .

گــاه هوایت دیوانه‌ام می‌کند .این " گــاه " ها ، گــهگاه

تمامِ روز و شب من می‌شوند ...

آن وقت بغض راه گــلویم را می‌گیرد ... !درست مثل همین روزهــا

می پسـندم پاییـز را
که معافـم می کنـد
از پنـهان کردن
دردی که در صـدایم می پیچـد ُ
اشکی که در نگاهـم می چرخـد
آخر همه مـی داننـد
سـرما خورده ام . . . !


...

بساط کرده ام ...
تمام نداشته هایم را به حراج گذاشته ام..
بی انصاف چانه نزن ..
حرمت هایم به قیمت عمرم تمام شد

دردمن ...


درد مرا شمعـــــــــی می فهمد …

که برای دیدن یـــــــک چیز دیگــــر ،

آتشـــــــــش زدنــــد …

کیک

 

 

این کیک هم واسه شمااااااااااادوستان خوبم  

  تولدم مبــــــــــــــــــــــــارک

 

خدایا امروز روز تولدمه ...می شنوی صدامو

خسته ام...

از صبوری خسته ام...

 از فریادهایی که در گلویم خفه ماند...

از اشک هایی که قاه قاه خنده شد...

و از حرف هایی که زنده به گور گشت در گورستان دلم

آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ،

 در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .

این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام ...

برایم فرق نمی کند روزهایم را چگونه قربانی کنم

من از عشق بارون به دریا زدم


اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهْ تو رد شدم

اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر هیچ کس نیست

از خوبی تو بود
که من

  بد شدم!

قیصر امین پور

سیگار

این سیگاری که می کشم...
همان فریاد هایی است که نمی توانم بزنم...
همان حرف هایی که یارای گفتن به کسی ندارم...
همان دلتنگی هایی که روز به روز پیرم میکند...
همان خاطراتیست که نه تکرار می شوند و نه فراموش...

همان تنهایی هایی که کسی پُرش نمی کند
...
هــــمــــان درد هــــایی کــــه درمـــــان نــــــدارند...
این سیگار را دوست می دارم..

...

برای خودت زندگی کن.
کسی که تورا دوست داشته باشد باتو می ماند
 برای داشتنت می جنگد ....
اما اگر دوست نداشته باشد. 
 بی بهانه میرود.....

ورقه مو بدم؟؟/

اجازه خدا؟

می شه من  ورقمو بدم؟

می دونم وقت امتحان نموم نشده

ولی من دیگه خسته شدم.