مــن دیوانــه نیستــم فقــط کمــی تنهایــم همیــن !
چــرا نــگاه می کنــی ؟
تنــها نــدیده ای ؟
بــه مــن نخنــد ، مــن هـــم روزگــاری عزیــز دل کســی بــودم !
و سکوت...
زیباترین آواز در سمفونی تنهایی
در اوج فرو رفتن در خویش
در اعماق قله رهایی
به هنگامی که نمی بینی آشنایی که ببیند تو را
که برهاند تو را از قفس بغض
که بپرسد :
به کدامین جرم به دیار تنهایان تبعید گشته ای !!
اگــر نـــدیــدن فــرامـــوشـی مــی آورد. . .
بــهــشت را فــ ــرامــ ــوش مــیکـــردم. . .
کــه هـــزار ســـآل اســـت نـــدیــده ام. . .
نــــه تــــ ـــو رآ بــآ دو روز. . .
یــــِــه حالــــــِــے בارم ایــــِــن روزا ،
نه آرومـــَـــم نه آشوبــــَـــم !
به حالــــَــــم اعتبارے نیستـــــ ..
تـُـــــو که باشــــِـے منـــَـــم خـوبــــَــم...
وقتی چشمـ ـانمــ را روی همــ می گذارمـــ
خوابـــ مـ ـرا نمی بــ ـرد
تــ ـو را می آورد !
از میانــ فرسنگــــ ها فآصلـ ـ ـهـ ...!
همه زندگیم " درد" است؛ درد...نمی دانم عظمت این کلمه را درک می کنی یا نه؟
وقتی می گویم درد،
تو به دردی فکر نکن که جسم انسان ممکن است از یک بیماری شدید بکشد...نه؛
روحم درد می کند....
تمام قصه ها هوس بود
برای او نوشتم برای تو هوس بود ولی برای من نفس بود
کاشکی خبر نداشتی دیوونه ی نگاتم
یه مشت خاک ناچیز افتاده ای به زیر پاتم
کاشکی صدای❤ قلبت ❤ نبود صدای قلبم
کاشکی نگفته بودم تا وقت جون دادن باهاتم
نوشته هر چه بود تموم شد
نوشتم عمر من حروم شد
نوشته رفتی ز یادم
نوشتم شمع رو به بادم
نوشته در دلم هوس موند
نوشتم دل توی قفس موند
کاشکی نبسته بودم زندگیمو به چشمات
کاشکی نخورده بودم به سادگی فریب حرفات
لعنت به من که آسون به یک نگات شکستم
به این دل شکسته راه گریزو ساده بستم
دِلَم که تـَـنـگـَـت میشَوَد
تاوانِ لَحَظاتیست
کِه به تو دِل بَستَم
همیشه دلــ❤ـــم برای نگاهت تنگ است
اگــر نگاهــت فرصتی داشت بـیـادم باش
هوالغریب....
کنار عکس تو نشسته ام...
و پر شده ام از حال و هوای گریه...
اما شکوه ای نیست...از تو نیست...دیگر یاد گرفته ام که عمیق باشم...عمیق که باشی عمق درد هر چقدر هم زیاد باشد باز اثر نمی کند...بی حس میشود...درد که زیاد بکشی بی حس میشوی..
***فردا دحوالارض است...روز بزرگیست...می خواهم به استقبالش بروم....
***سهم من از عاشقی نه انتظار نه دلتنگی نه خستگی
سهم من از عاشقی اندک است...اندک
سهم من از عاشقی تنها دوباره فرصتی برای دوباره بوسیدن روی ماه
این آهنگ هم تقدیم به...
التماس دعا برای فردا...
کسی که توحرفاش زیاد میگه بیخیال ...
بیشتر از همه فکر و خیال داره ...
فقط دیگه حال و حوصله بحث و صحبت نداره ...
چون خسته س ....
و باز هم سکوت میکنم. . . . . . . . . . .سکوت میکنم. . .
سکوتی آگاهانه. . .
سالهاست با سکوتِ تمام در حالِ صحبتم!
باز هم سکوت میکنم. . .
یک راز ... یک سکوت ... یک غرور شکسته
خیلی سخته بغض داشته باشی اما نخوای کسی بفهمه خیلی سخته عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی خیلی سخته که روز تولدت همه بهت تبریک بگن جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی بعد بفهمی که دوستت ندارد...
نمـــی دانم چــــرا ؟!
این روزهــــا
در جـــواب هـــرکــــه از حـــالم مـــی پرســــد
تـــا مــــی گویــــم ... " خوبــــــــم "
چشمـــــانم
خیس مــــی شـــــود ... !
یه وقــــتایی که دلت گــــرفته،
بغض داری، آروم نـیستی، دلت بـــراش تـنگ شده
حــــوصله هـیـچـکسو نــــداری
به یــاد لحظه ای بیفت کـه اون هــمه ی بی قــــراری هــای تــــو رو
دیــــــد، امـــــــا
چـشمـاشـو بست و رفــت...
چند وقتی است....
حرفی زیباتر از سکوت برای گفتن ندارم...
چشمانم به مانند پاییز برگ ریزان است....
قلبم.....قلبم هم هوای دلتنگی دارد.... با این همه ....
اما بر لبانم لبخندی نقش بسته است... تا مجبور نباشم سکوتم را بشکنم....
دلم پاییز می خواهد ، تا انتهای راه خلوتی بروم برگ ها را رسوا کنم زیر قدم هایم
و تمام رویاهای باران را با یک بوسه از نسیم سوزناک دم غروب به باد دهم..."
آزارم میدهی ؛
به عمد ...یا غیرعمد خدا میداند...
اما من آنقدر خسته ام ,
آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم ...
حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است ...
اشک میریزم...
سکوت میکنم و تو ...
همچنان ادامه میدهی...
نفرینت هم نمی کنم ...
خیالت راحــتـــــ . . .
شکســـــته ها نفرین هم بکــنند ،
گیرا نیســـت …!
نـــفرین ،
ته ِ دل می خـواهد
دلِ شکســـته هـم که دیگر
ســــر و ته ندارد....
همیشه نمی شود
زد به بی خیالی و گفت:
تنهـــــــــــاآمده ام ٬
تنهـــــــا می روم...
یک وقت هایی
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای...
کم می آوری
دل وامانده ات
یک نفر را می خواهد!
به طرز عجیب و احمقانه ای دلم تنگ است...
دلخوشی ها کم نیست..
آدمها هم کم نیستند..
می آیند لبخندی روی لبم مینشانند و میروند... ولی دلتنگی عجیبی همیشه و همه جا همراه من است
نمیتوانی تصور کنی این روزهایم چطور میگذرد...
میدانم میخوانی و میدانم که نمیدانی چقدر این دلتنگی برایم خلسه آور است...
آنها که کمتر مرا میشناسند هنوز هم میگویند خوش بحالت، چه روحیه ای داری! کاش بلد بودیم مثل تو ساده بگیریم و بخندیم....!!!
اما آنها که بیشتر میشناسند...! میگویند نفسهایت غبار دارد...چشمانت تار است...!!!
خودم هم نمیدانم چه میخواهم...
از کجا بگویم؟!!
از آغوشهایی که اندازه ام نمیشوند؟
لبخند هایی که شادم نمیکنند؟!
از آدمهایی که نمیخواهم بیشتر بشناسمشان؟!
بگذار به حساب به سیم آخر زدنم.....!!!!!
خدایـــا..!!
من اینجـــا ،
دلــــم سخـــــت معــــجزه مــــی خواهــــد و
تـــــــــو انـــگار،
معـجزههــــــایت را
گــــــذاشته ای بــــــرای روز مبــــــــادا...!!!
.....................................
من انسانی قوی هستم،
اما گهگاهی دوست دارم، کسی کنارم باشد..
و به من بگوید، که همه چیز درست خواهد شد....!!!!
این روزها شبیه شیشه ی ماشین شده ام!
خرد و تکه تکه شده ام...
اما از هم نمی پاشــــــــم
ولی شکسته ام
باورکن . . .
زبانم را مهر سکوت و خاموشی بسته
چشمهای دیگر حتی خودمم را هم نمی تواند ببیند
نمی دانم راه می روم یا بی راهه
اما همین برایم بس است که قدمهایم هنوز رمقی دارند
چقدر سرد و تاریک است
چقدر بی روح
زندگی واقعا چیست و از ما چه می خواهد
جوابی برای این سوال هنوز نیافته ام؟؟؟؟؟
وضعیت خوبی ندارم
مرا ببخش ...!
دستم از اشیا رد می شود
رد می شود از تلفن
فراموشت نکرده ام
فقط کمی ....
کمی مرده ام
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراب سپهری