ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

ساحل آرامش

سـرشــارم از سکـوت اجبــاری، وای از آن روزی کــه قــفل اجبـــار بشــــکند؛ هــمه را میشکـــنم...

اینروزها........

به بی تفاوتی میگذرد

به بی خیالی


به اینکه دیگر 

هیچ چیز مهم نیست


اما چه سخت

میکاهد از جانم این نمایش

[تصویر:  x5pkw3d0b5dm7mphdqs7.jpg]

وصیت نامه

بگویید که بر گورم بنویسند زندگی را دوست داشت

 ولی آن را نشناخت مهربان بود ولی مهر نورزی
طبیعت را دوست داشت ولی از آن لذت نبرد .

در آبگیر قلبش جنب و جوش بود ولی کسی بدان راه نیافت
در زندگی احساس تنهایی می نمود ولی هرگز دل به کسی نداد

 و خلاصه بنویسید زنده بودن را برای زندگی دوست داشت نه زندگی را برای زنده بودن...

خـُدایـآ جـآی سـوره اے بـﮧ نـآم ِ " عــشق " دَر قُـرآنـَـت خآلے اَست ...

 

کـہ اینگــونـﮧ آغـآز شَـود :

 

وَ قَــسَم بـﮧ روزے کـﮧ قَــلبَت رآ می شکَننــد

 


 وَ جُــز خـُدآیـَـت مَرهَمے نَخوآهے یـآفت ...

ماندن کنار من لیاقت میخواست نه بهانه…..
بلند میگویم…
به درک که رفتی!!!‎

حال من!

حالم را پرسیدند.......

گفتم:رو به راهم!!!!!!!

اما هیچکس نپرسید روبه کدام راه؟؟؟!!!!!!!

کفش تنگ....

حتــــی [!] کفش هم اگه تنگ باشه ...

زخــــــم مـــــی کنه .... وای بــحال وقـتی که ...

دل تنــــــگ بــاشــه ... / .




گروه اینترنتی ایران سان

دفتر شعرم

کنار پنجره ورق خورد

شعرم را باد برد

و «تو» ...

ورد زبان همۀ کوچه شدی...

کاش.....


کاش دلبستن فقط رویا نبود


کاش شیرین قطره ای احساس داشت


تا که فرهاد این چنین تنها نبود


کاش لیلی دست مجنون میگرفت


تا که مجنون در پی صحرا نبود

دل دیوانه

چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟


با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟


گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست


تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟



چرا چنین دلتنگی ؟؟؟

گاه دلتنگ میشوم دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها
گوشه ای مینشینم و حسرت ها را میشمارم
و صدای شکستها و خنده ها را
و وجدانم را محاکمه میکنم!
من کدام قلب را شکستم؟
و کدام امید را ناامید کردم
کدام خواهش را نشنیدم و کدام احساس را له کردم؟
و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم!

 

قانع ام...

من قانـــع بودم...


به اینکه صبح با هم بیدار شویم...

تو آنجا...

من اینجا...

قانع بودم به اینکه خودم برای خودم چایی بریزم و تو آنجا...

قانع بودم به اینکه ظهر بگویی ناهار... من بروم ناهار... تو هم آنجا...

بعدازظهرها بروم خیابان، پیاده قدم بزنم روی برفها...

و جای اینکه دستانم را دستانت گرم کند،

آنها را محکم در جیبم مشت کنم...

قانع بودم سنگ صبورت باشم، و تو بغض کنی...

شانه ات باشم... حس کنم شوری اشکهایت را...

من حتی قانع بودم به اینکه الان هستی... و فردا نخواهی بود...

به اینکه هر روز، هر روز انتظار بکشم برای بستن چمدانهایت...

و من با خنده ای شیک بدرقه ات کنم...

کافی نبود این همه قنـــاعت؟!؟!؟

تنهایی...

چنان دل کندم از دنیا

که شکلم شکل تنهاییست

ببین مرگ مرا در خود

که مرگ من تماشائیست


....

گاه آدم ها در بیست سالگی میمیرند

ولی

در هفتاد سالگی به خاک سپرده میشوند

صادق هدایت

سپردمش بخدا

خیلی خسته م دلم میخوادبخوابم واقعابخوابم خوابی

 که دیگه هیچ کس نتونه بیدارم کنه امروزبنیامین روخیلی بوسیدم

 بارهابوییدمش نمیدونم چرااین حس سردودارم وجسمم سرده

 وقلبم منجمدشده تنهانقطه ی گرم ودلچسب زندگی من پسرمه

 اگه خوابم ببره کی ازش مواظبت میکنه؟امروزصبح به همسرم گفتم

اگه یه روزمن نبودم مثل چشمهات مواظب بنیامین

 باش تنهانگرانی من بعدازمرگ بنیامینه میسپرمش بخدا

ازاولشم وقتی باردارشدم باخداحرف زدم وسپردمش به خودش

دنیای من...مجازی اش هم ....غمگین است...

 مانند شیشه شکستنـــــم آسان بـــود . . . ولی دیگـــر به مــن

  دست  

نزن

این بار زخمی ات خواهم کرد!

 

روی هــر کــس دســت گــذاشـتـیـم ....

                                                                  روی مـا پـا گــذاشـت ....!!

زندگی

گل اگر خار نداشت

    دل اگر بی غم بود

       اگر از بهر پرستو، قفسی تنگ نبود

   زندگی،

      عشق،

        اسارت،

            قهر،

               آشتی،

              همه بی معنا بود...


آپلود عکس

                                

خدایا

موج دلتنگیها طوفان دلخوشیهایم شده ...

ناصبوری ام را لغزش به حساب نیاور ...

 

گذشته

یادت باشه

گذشته رو اگه به دوش بکشی ، کمرت خم

میشه

ولـی اگه بـذاری زیـر پـات ، قـدت بلنـد

میشـه ... !!!!

مرد باش

قله ی قاف که سهل است

من قله ی کاف ولام ومیم واو

راهم بخاطر تو فتح میکنم

اما تو

با تمام وجودت

مرد باش!!!

اگر سراغ نگاهت را گرفتند

بگو که واگذار شده.....

من شاه شطرنجم

گیرم که باخته ام !!!

اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیاندازد .

شوخی که نیست , من شاه شطرنجم !!!

آرزو  نمیکنم، آرزو میسازم .

لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر میکنی ،

من همانی ام که حتی فکرش را  نمی توانی بکنی .

زانو نمی زنم، حتی اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد !

زانو نمی زنم، حتی اگر تمام مردم دنیا روی زانوهایشان راه بروند !

''من زانــــو نمی زنم. . ."

خانه دل ما اینجاست

 

دلم می خواهد/خانه ای داشته باشم پر دوست/کنج هر دیوارش/دوستهایم بنشینند آرام/گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد/وارد خانه پر عشق و صفایم گردد/یک سبد بوی گل سرخ/به من هدیه کند
شرط وارد گشتن/شست و شوی دلهاست/شرط آن داشتن/یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم/روی آن با قلم سبز بهار/می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست

دل تنگی

آن طوری ها هم که تو فکر می کنی نیست...!!!

شاید عاشقت بودم ، روزی!!!

ولی ببین بی تو ،

هم زنده ام... هم زندگی می کنم...

فقط گاهی در این میان

یادت زهر می کند به کامم زندگی را...

همین

دلتنگ ...


.... هنوز هم گاهی دلتنگ میشوم، نه برای تو... 

برای آن کسی که فکر می کردم

 تو بودی...

.....

دوستت دارم....

جملهٔ کوتاهیست که هر کسی‌ لیاقت شنیدنش را ندارد.......


هدیه ایست که هر قلبی فهم گرفتنش را ندارد......

قیمتی دارد، که هر کسی‌ توان پرداختش را ندارد......

جایگاه معرفتی می خواهد، که هر کسی برازندگی آن جایگاه را ندارد......

فرصتی می خواهد، که هر کسی لایقش نیست....


...

یاد گرفتـــه ام انسان مدرنی باشــــم

و هر بار که دلتنـــــــگ میشوم


بـه جای بغـض و اشــــک


تنها


به این جمله اکتفا کنم


که هوای بـد ایــن روزها آدم را افسـرده میکنـد ...!!!

آدمها،

غــمهایشان را پُک می زنند!

تا ریه هایشان زندگی را کـم بیاورد؛

و شرعی ترین خودکشی را تجربه کنند!!

قرارنبود...

لطفـاً هـی نپرس دلتـ ــ ـنـ ـگـیـﮯ ،چه معنی دارد ؟

دلتـ ــ ـنـ ـگـیـﮯ ، معنی ندارد


درد دارد"..

.
.

کاش می دانست .......

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ترنم دل

نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز 

چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز 

ز جمع آشنایان می گریزم ، به کنجی می خزم آرام و خاموش 

نگاهم غوطه ور در تیرگیها ، به بیمار دل خود می دهم گوش 

گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند 

ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پیرایه بستند 

از این مردم که تا شعرم شنیدند ، برویم چون گلی خوشبو شکفتند 

ولی آن دم که در خلوت نشستند ، مرا دیوانه ای بدنام گفتند 

دل من ای دل دیوانه من ، که می سوزی از این بیگانگی ها 

مکن دیگر ز دست غیر فریاد ، خدا را بس کن این دیوانگی ها

فروغ فرخزاد