-
...
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 17:16
-
نـیـاز کــه تـــو بــاشــی..
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 17:15
تـارهـای سـپـیــــــد را سـیــاه کـنـــــــد….. و چـیـــــن و چـروک هـا را مـاسـت مـالـــــــی… و حـتـی از آن خـنـده هـا کـه دوسـت داری بـرایـم بـکـارد بـاز هـم از نـگـاهـــــــــم پـیـداسـت چـقــــدر … بـه نــبـــودنـــت خـیـره مـــانــــــده ام رفاقت را در مکتب خانه ای آموختم که بابت شهریه اش زندگی ام را داده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 10:22
دلـــــــــــــم هوا می خواهد کمـــــــــی در سرنگ .... همـــــــه این نوشته ها تقدیـــــــم به کسی که کلبه تنهایـــــــــی هایم هرگـــــــــز قدم هایـــــــــش را حــــــــس نخواهــــــــــد کــــــــرد.....
-
خالی کرده ام دلم را از امید
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 10:15
حالا مدتی ست ذهنم را خالی کرده ام از خیال و دلم را از امید نشسته ام لب ایوانِ روزمرگی و نگاه می کنم به این روزها که برای خودشان می روند رسیده ام به بی حسی به بی تفاوتی رسیده ام به حس برگی که می داند باد از هر طرف که بیاید سرانجامش افتادن است
-
عقل و دل
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 10:13
هر دو زبان نفهم شده اند هیچکدام راضی نمیشوند دل میخواهد عاشق باشد .. عقل میخواهد عاقل باشد ..
-
گاهی سکوتم یه اعتراضه
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 10:00
بعضی وقت ها سکــــــوت میکنی چون آنقدررنجیده ای که نمی خواهی حرفی بزنی. بعضی وقت ها سکــــــوت میکنی چون واقعاحرفی واسه گفتن نداری گاه سکــــــوت یه اعتراضه گاهی هم به انتظار اما بیشتر سکــــــوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو در وجودت داری توصیف کنه
-
بوی پاییــــز
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 09:52
بوی پاییــــز ب و ی پاییــــز می آید بوی دلتنگـــــی های بیشتر بوی دلســــردی ، بوی رویا های ندیده بوی تو ، بوی من ؛ بوی عشق مستی های پنهان ! بوی باران؛ بوی خواستن و نتوانستن بوی رفتــــن می آید، بوی رفتــــن می آمد، بوی ماضی هایی که هیچوقت حــــــال نشد . و همیشه استمراری بود! بوی آرزو ، بوی تنهاییــــــــــ!! بوی...
-
تنهایی
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 09:51
تنهایی فریادها مرده اند، سکوت جاریست، تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است ، میگویند خدا تنهاست ما که خدا نیستیم چرا تنهاییم؟؟!!! دکتر شریعتی
-
واحه ای در لحظه
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 09:51
به سراغ من اگر میآیید، پشت هیچستانم. پشت هیچستان جایی است. پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک. روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح به سر تپه معراج شقایق رفتند. پشت هیچستان، چتر خواهش باز است: تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا میآید....
-
خیلی وقتها
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 17:17
آری راست می گوئی تمام چیزی که باید از زندگی آموخت ، تنها یــــک کلمه است "میگذرد" ولی دق می دهد تـــــا بگـــــــــــــــــذرد......!
-
دلتنگم آه
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 17:14
بار الها ! اگر دستانم را بشکنند با اشک چشمانم ، اگر چشمانم را کور کنند با نفسهایم ، اگر نفسم را ببرند با قلبم ، و اگر قلبم را پاره پاره کنند با خون جگرم خواهم نوشت: دوستت دارم، دوستت دارم ودوستت دارم . . .
-
مرهم
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 17:12
خدایا آنقدر خرابم که هیچ مرهمی آرامم نمی کند ! او نیز یادی از من نمی کند خدایا مرا در آغوش خود بگیر دلم آرامشِ خدایی می خواه
-
سکوت
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 17:02
از سکوتــم بتــرس ...! وقتــی که ساکـت می شوم ... لابـد همــه ی درد دل هایــم را بــرده ام پیش خـدا ... بیشتر که گوش دهــی ... از همــه ی سکوتــم .. از همــه ی بودنــم ... یک "آه" می شنـــوی ... و باید بترســی ... *از "آه" مظلومـــی که فریادرسـی جز خدا ندارد.
-
دلت دریا باشه
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 16:41
میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه” وقتی یه سنگو تودریا میندازی فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه وبرای همیشه محو میشه ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره وسعی می کنم مثل دریا باشم فراموش کنم سن… که به دلم زدن با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.
-
....
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 16:28
حرف هایی هست که بایستی همیشه و هر زمان در گنجینه ای گرانقدر خود یعنی قلب آدمی باشد. قلبت از شدت همین حرف ها در فشار است............ همین حرف ها بغضی همیشگی را در گلویت به یادگار می گذرانند و ... در آن زمان که احساس می کنی حرف هایت باید شنونده داشته باشد؛ نمی توانی به زبان بیاوری......... هر چه از زمین و زمان به یاد...
-
درد...
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 16:28
الهی! راز دل گفتن دشوار است و نگفتن دشوارتر الهی! چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است الهی! ما همه بیچارهایم و تنها تو چاره ای و ما همه هیچ کاره ایم و تنها تو کاره ای الهی! چشم بسته و تن خسته ام، راه بسیار می روم و مسافتی نمی پیمایم. وای من اگر دستم نگیری و رهایی ام ندهی...
-
دردمن...
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 12:15
درد مرا شمعـــــــــی می فهمد ،که برای دیدن یـــــــک چیز دیگــــر ...آتشـــــــــش زدنــــد
-
تنهایی...
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 11:56
این روزها سرشار از دردم غرق در آغوش تنهایی به باور رسیده ام تنها آمده ام تنها میروم تنها... وای چه تلخ است که آرزو کنی آن دخترک ستاره چین باشی تا تمام ستاره ها را در آغوش بگیری و بعد یادت بیاید که چقدر تنهایی دوباره دلم هوای همان دخترک بی ستاره را دارد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 11:33
همیشه نمی شود زد به بی خیالی و گفت: تنهـــــــــــا امده ام ٬ تنهـــــــا می روم... یک وقت هایی شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای... کم می اوری دل وامانده ات یک نفر را می خواهد!
-
آدم های بی وجــــود
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 11:26
این روزهــا هر جایی را که نگاه می کنم پـــــــــر است از وجود ِ آدم های بی وجــــود ...
-
دورتر از دور...
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 10:22
دوست دارم تمام زندگیام را جمع کنم و بروم تا دور . بروم تا در ماندن غرق نشوم . دلم تنها ، رفتن میخواهد . رفتن و نرسیدن . بیزارم از ماندن . از این که یک جا بنشینم و منتظر . منتظرِ اتفاق ، تا بیافتد . دوست دارم سکوت کنم . سکوت کنم تا صدایم در هیاهوی کلمات گم نشود . تا نگفتنیهایم فدای رازهای برملا نشود . دوست دارم...
-
انتهای ...
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 09:56
به انتهای بودنم رسیده ام… اما … اشک نمی ریزم… پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند ند
-
دوری ازیک دوست...
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 11:49
باز دل آسمان گرفته.... بغضش را با تمام وجود حس میکنم از آن بغضهاست که اگر بشکند ویران می کند خوش به حال آسمان که گهگاه بغض دارد و گهگاه ویران میکند آسمان نمی داند که دل من تا ابد بغضی دارد که یارای شکستن ندارد
-
قصه یونس...
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 11:39
قصه یونس قصه همه آدمهاست خیلی از ما انسانها ته اقیانوس در شکم ماهی سیاه زندگی میکنیم و حتی نمیفهمیم... خدایا مواظبم باش و نگذار چشمهایم به سیاهی های اقیانوس زندگی و تاریکی شکم ماهی ها عادت کند...
-
اخــــــــــراجش میــــــــــــــکنم...
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 11:34
دلــتــنــگــی . . . ؟ حــاضــر √ غــــم . . . ؟ حــاضــر √ درد . . . ؟ حــاضــر √ دوری . . . ؟ حــاضــر √ عــشــق . . . ؟ بلنـــــــــدتر میخوانـــــــــم ، عشــــــــــق . . . ؟ باز هـــــــم نیامــــــــده ؟ ؟ ؟ ! ! ! غیبـــــــــت هایــــــش از حـــــــــد مجاز چنـــــــــدیست کــه گذشتـــــــــه ،...
-
عجب از من!!!
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 11:33
مرا زمانی از دست دادی که میان روزمرگی هایت گم شده بودی و تو فرصت آن را نداشتی که دلتنگم باشی عجب از من!!! ... تمام دلمشغولی ام تو بودی... تمامی دقایقم با تو می گذشت اما حتی در لابه لای دفتر خاطراتت هم نبـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــودم!!!
-
سکوت
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 10:09
نمی دانم مسافر کدام غروبم و به کجا پناه بیاورم که این چنین خواسته هایم بوی ناامیدی می دهد شاید نمی دانی دیشب ستاره ای در آسمانم ندیدم ، آری ستاره ام را از من گرفته اند و من هر روز جایش را از سکوت آسمان می پرسم
-
عجیب است ....
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 09:41
عجیب است دریا همین که غرقش می شوی پس می زند تو را درست مثل بعضی آدم ها.....
-
غــــم کــه نـوشتـن نـــدارد..............
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 18:49
غـــــــمـ کــه نـوشتـن نـــدارد نفــــوذ مــی کند در استخـــوان هـــایت... جاســـوس مـــی شود در قــلبتـــ آرام آرام از چشـــمـ هـایت میـــــریـزد بیـــــــرون...
-
...
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 18:21
گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود. خدا گفت: چیزی بگو ! گنجشک گفت: خسته ام. خدا گفت: از چه ؟ گنجشک گفت: تنهایی، بی همدمی. کسی تا به خاطرش بپری، بخوانی، او را داشته باشی. خدا گفت: مگر مرا نداری ؟ گنجشک گفت: گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند . خدا گفت: آیا هرگز به ملکوتم نیامدی ؟ گنجشک سکوت کرد. بغض به...