-
تنهایی خدا...
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 18:12
مدتهاست پریشانم....گم شده ای دارم نمیدانم چیست...کیست... فقط میدانم هرک هست ...هر چ هست ...وجودم بدان نیاز دارد... اشک ریختن هایم بی بهانه است...احساسم بی نتیجه است...آه کشیدنم بی دلیل...چ شده...آن ک در تاریکی می نگرد مرا کیست؟ ب راستی آسمان برای که می گرید اینگونه؟پا ب پای آسمان ونم نم گریه هایش می گریم تا چشمان از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 18:07
تا حالا شده فقط یه انگیزه برای بودنت باشه؟ تا حالا شده هق هق گریه هاتو فقط تو گلو بشکنی تا کسی صداتو نشنوه؟ تا حالا شده درد که داری دهانت را روی بالشت بذاری و فریاد بزنی؟ تا حالا شده انقدر حرف داشته باشی برای گفتن اما گوشی نباشه برای شنیدن و فقط تو بمونی و دفتر تنهاییت ! تو بمونی و کیبورد رنگ و رو رفته ی کامپیوترت؟ تا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 18:02
سکوتم فریادی است که گوش فلک را کر می کند و اشکهایم دریایی است که غرق خواهدکرد هر انچه در مسیرش باشد اخر از حس تنهایی خواهم مرد روزی که دستانش را رها کردم باور نداشتم ر وزی دوباره دستانش عادتم خواهد شد ولی این بار او دستانش را رها کرد این بارمن شاهد رفتنش هستم سکوت ازار دهنده اش را ببین دیگر حتی نمیتوانم از چشمانش...
-
...
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 17:27
وقتی بهش گفتم : دوست دارم ! عوضـــــــــــــــــی شد ! بعدها فهمیدم من عوضــــــــــی گرفته بودم !!! عوضـــــــــــــــی بود !!!
-
ببارباران ....
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 17:17
باران را خیلی دوست دارم باران یعنی نقطه چین تا خدا...! مدتی است از آن بی نظمی در آمده ام مدتی است درست سر ساعت دیرم می شود...!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 17:16
ما به دنیا آمدیم اما دنیا به ما نیامد...!!!
-
الهه عشق
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 17:15
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند می گویند حساسیت فصلی است آری من به فصل؛فصل این دنیای بی تو حساسم...!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 17:09
این روزها آنقدر شکسته ام که دست به عصا راه می رود دلم ...!!!
-
حس تنهایی
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 17:08
نوشته هایم را میخوانید...! ومیگویید چه زیبا ..!! راستی.. دردهای آدمها ..زیبایی دارد.؟؟!! " حس_______ تنهایی "
-
همیشه
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 16:48
لحظه هایی هست که دلم واقعا برات تنگ میشه من اسم این لحظه هارو" همیشه "گذاشتم....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 16:47
بیا سیب را با هم گاز بزنیم گور بابای بهشت! بهشت من این جاست که تو را بی شرمانه به آغوش بکشم "اما کجا دنبالت بگردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آغوشت نه!حداقل نگاهت کنم"
-
...
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 16:44
رسیده ام به حس برگی که میداند ازهرطرف بیاید سرانجامش افتادن است راننده تاکسی اسکناس رو گرفت و پرسید: ۱نفری؟ مکث کردمو گفتم خیلی وقته گاه سکوتی طولانی نشانه رضایت نیست آغاز ناباورانه یک پایان است.. ومن غرق سکوت مبهوت این پایانم واو حتی آغاز این پایان راهم حس نکرد..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 16:43
به کبریت نیازی نـیـست! سیگار را بر لـبـم می گذارم و به درد هایم فکـر میکنم... خــودش آتــش می گیرد...!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 16:42
آرامم ، مثل مزرعه ای که تمام محصولش را آفت زده ، دیگر نگران داس ها نیستم !
-
هیچی نگو فقط برو...
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 16:42
من ایستاده بغض میکنم وقتی چشم در چشم من… برای غرورم فاتحه میخوانی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 18:36
حماقت چیست…؟ این که من… تو را… با تمام بدی هایی که در حقم میکنی…!! هنوز… دوست دارم تازه فهمیدم چرا پشت سر مرده ها آب نمی ریزند … چون این دنیا ارزش برگشتن ندارد …!
-
دو راهی
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 18:33
سخت ترین دو راهی: دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است. و گاهی آن قدر منتظر می مانی که می فهمی زودتر از اینها باید فراموش میکردی
-
گاهی....
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 18:29
..... گاهی نمـی دانــم . . . از دسـت داده ام یـــا از دسـت رفـــتـه ام !!!
-
من بی تو میمیرم...
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 18:23
همه ی دخترا بایک بوسه عشق را خلاصه می کنن مگه نه؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 17:46
رد پاهایم را پاک می کنم به کسی نگویید من روزی در این دنیا بودم. خدایا می شود استعـــــفا دهم؟! کم آورده ام ...!
-
هوای تو....
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 17:43
هوایت که به سرم می زند.............. دیگر در هیچ هوایی................، نمی توانم نفس بکشم!عجب نفس گیر است هوایِ بی تویی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 17:41
نمیدونم چه مرگمه...
-
میگذره...
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 17:40
میدانی...گاهی زندگی سخت میشودواین راهیچکس نمیتواندبفهمدجزخودت.. مثل همیشه که فقط خودت میدانی چقدرتنهایی...مثل همیشه که فقط خودت میدانی وبالشی که هرشب اشکهایت رادردلش جامی دهد...فقط خودت میدانی تاحالاچندباربغض هایت رادرگلوخفه کرده ای تامباداهوس باریدن به سرشان بزند...مثل همیشه که فقط خودت میدانی سادگی های دلت را...دلی...
-
.........
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 17:36
سنگ هایـی کـــه من از یادِ تو بر دل میــــزدم خانه ای میشد اگر خانه بنا میکردم . . .
-
سرنوشت
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 12:58
کاش می دانستم... چه کسی سرنوشت را برایم بافت... آن وقت به او میگفتم... یقه را آنقدر تنگ بافته ای... که بغض هایم را نمی توانم فرو دهم...
-
آدم هـا که عوض می شونـد...
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 12:58
آدم هـا که عوض می شونـد از " سلام " و " شب بخیـر " گفتن شـان می شـود فهمیـد ! از بـوسه هـا و نـگاه هـا ! از گودال هـای عمیقـی که بیـن تـو و خودشـان می کـَنند ! و تویش را پـُر از دلیـل می کُـنند ! و بعضـی هـا را بی خیـالَش می شونـد ! یک گودال هم ، تـوی دل تـو می کـَنند ! که این یکـی را ، خـودت بایـد...
-
دل تنگم!
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 12:56
دل تنگم! دل تنگِ خیلی چیزها دل تنگ این همه دل تنگی ها چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت! دل تنگم دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی دل تنگ این همه نبودن ها دل تنگ این همه دل تنگی ها دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست و تمام هست هایی که نیست! حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد...
-
بعضی وقتا ...
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 12:55
بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط برای یک نفر، اما دلـــــــــــت میگیرد وقتی یادت می افتد که هرکســـــــــــی ممکن است بخواند جـــــــــــــــــز آن یـــــــــــــــک نــــــــــــــــــــفر ...
-
غم نمیرود!!
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 12:55
غمگینم. غمگین ! از آن غمهای بیامان ، بیدلیل، بیدرمان . ادای آدمهای شاد را در میآورم و این چیزی از غم کم نمیکند. غم میماند همینجا، توی چشمهام ، توی گلوم، راه نفس را میبندد. شبها توی خانه راه میروم و هی چشمها پر اشک، هی بغض، کشنده. بهانه میآورم برای قرمزی چشمهام: حساسیت، شامپو ، خواب... خستهام . غم...
-
دلتنگی
شنبه 8 مهرماه سال 1391 10:29
دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کو چکترین تلنگری میشکند دلم می خواهد فر یاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم که عمق دردم را در فریاد منعکس کند، فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره مینشینم کاش می شد پرواز کنم پروازی بی انتها...