مــ ـی پـُـرســ ـی
چِــ ـه می کـُـ ـنَم ..!؟
کــ ـاری جُــ ـز سُــ ـکــوت
دَر بــَ ـرابـَــر یـــِک
آغــ ـوش بــَ ـســتِه
وجــ ـود دارَد ..؟
همه حرف دلم با تو همین است
که دوست..چه کنم؟
حرف دلم را بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما.
.کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
آنگاه که غرور کسی را له میکنی.
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی.
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی.
آنگاه که بنده ای را ندیده می انگاری.
آنگاه که حتی گوشت را میبندی تا صدای خرد شدن
غرورش را نشنوی .
آنگاه که خدا را میبینی وبنده خدا را نادیده میگیری.
میخواهم بدانم دستت را به سوی کدام آسمان
دراز میکنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی.
خدایا...
خواستم بگویم تنهایم ،
اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد ؛
چه کسی بهتر از تو ...؟
زندگی در گذر لحظه هایش بود
و من چون گذشته در پی دویدن
غافل از اینکه دورتر میشوم از......
همچنان در تنگنای زندگی
دست و پا میزنم
تا خود را بیشتر از این گم نکنم
نمیدانم تا کجای این قصه میتوانم دوام بیاورم
خدا
ادامه مطلب ...نمی بخشمت به خاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی
به خاطر تمام غم هایی که بر صورتم نشاندی
نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی
به خاطر احساسی که برایم پر پر کردی
نمی بخشمت به خاطر زخمی که با خیانت بر وجودم تا ابد نشاندی
کمی آرامتر
ببار
ای باران
کمی آسوده تر
بیار
خاطره ی یار را در تفکراتی که در اضطرابِ آسودگیش آرامِ خاطر از یاد بُرد
نبودنت بهترین بهانه ایست برای اشک ریختن.ولی ...کاش بودی تااشک هایم ازشوق دیدارت سرازیر میشد...
کاش بودی ودستهای مهربانت...مرهم همه دلتنگیهاونبودنهایت میشد...
کاش بودی وسربرروی شانه های مهربانت میگذاشتم ودرد هایم رابه گوش تومیرساندم.
بدون توبرایم عاشقی عذاب است.
میدانم که میدانی بعدازتودیگرقلبی برای عاشق شدن ندارم.
کاش میدانستی که چه بی انتهادوستت دارم...
وبیش ازعشق برتوعاشقم.
دراین روزهای دلتنگی که میبینمت انگارعشق من تونبودی...سردشده ای
سرمای رابطه ماوتنهایی من مرادیوانه کرده...
نیستی ،نیستی وببینی دیوانگی ام را
درکنارت چون عروسک خیمه شب بازی میشوم اما حالا...کاش بودی...
نیستی ،نیستی وببینی دیوانگی ام را
میدانم که میدانی لحظه هایم بدون توپرازدردوعذاب میشود
...بدون تودیگربهانه ای نیست برای زندگی جز... انتظارآمدنت
نمیدونم از کدوم ستاره می بینی منو...
خیلی خسته ام ...باور کن...
دنیا زندونه برام...
.
.
.
!
یه جوری ریشه هام خشکید که انگار کار پاییزه
خزون رفتنت انگار داره برگاشو میریزه
یه جوری گریه میکردم که بارون بینشون گم بود
کاش این رویا از آغازش فقط خواب و توهم بود...
کی توی قلبت جای من اومد
اسممو از تو خاطر تو برد
کی بوده اینقدر،اینقدر راحت باعثش بود که خاطراتمون مرد
چی شده حالا که ازین دنیا زندگی رو بدون من میخوای؟
چه جوری میشه...؟
چه جوری میتونی...؟
میتونی با خودت کنار بیای...؟؟؟
همیشه تلخترین لحظه های عمرت را کسانی برای تو بوجود می آورند که شادترین لحظات عمرت را با آنها گذرانده ای!!!!!
خدا دوست دارد لبی که ببوسد نه از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست داردمن وتوبخندیم نه درجاهلیت بپوسیم به گندیم
من خواهم گفت خواهم نوشت
از لب های که نبوسید و پوسید/ مینویسم از لبی که نخندیدو پوسید و گندید/ مینویسم از دستانی که قلم بگرفت و هیچ ننوشت/ مینویسم از کسی که می دانست و هیچ نگفت/ مینویسم از دلی که در فریادی از جنس سکوت شکست/ مینویسم از کسی که عاشق بود از عشق گذشت/
من خواهم نوشت...
صدای بغضی خسته خوابم را شکست
دیوانه ای تنهاییش را می گریست
و دلهره هایش را در گوش پنجره زمزمه می کرد
رنگ تلخ گلایه هایش میان تاریکی سکوت محو شد
روزی که به جرم عاشقی به غروب دلتنگی تبعیدش کردندباران می بارید
میان نفس های باران اخرین خاطره بودنش را فریاد کرد
ولی ادمک ها پنجره ها را بسته بودند
صدای ناله هایش را نشنیدند
خستگی هایش را ندیدند
بی رحمانه به اشک هایش خندیدند
و او را که کوله باری از غم به دوش می کشید
دیوانه خواندند
باز پاییز . سلطان رنگها ، پادشاه فصل ها، مرگ تدریجی یک رویا
باز بوی نم گرفته کوچمون، باز دلگیره آسمون خونمون،
باز خداحافظی برگ با شاخه
چقدر سخته دل کندن.
باز بغض گلوی اسمان را گرفت .
باز اشک از چشمان من بارید .
باز دفترچه خاطراتم ،باز قلم بیرنگ، باز سپیدی کاغذ و باز
بوسه های اشک با کاغذ سپید...
نمی دانم از کجا بگویم
از لحظه های با تو بودن یا بی تو بودن
میگویم و مینویسم از لحظه با تو بودن بی تو بودن . لحظه های که من در آغوش رویا خفته بودم .
نمیدانم ...
باز دوباره من تنهایی تنها شدم . دوباره من تنها در امتداد جاده بودم . دوباره .دوباره . دوباره....
بگویم از دوستانی که آرام خفتن
بگویم از درد های که من چشیدم هیچ نگفتم
بگویم از زخم های که درون سینه سر باز کردند
بگویم از جدایی. جدایی که در آن همه رفتند و من تنها ماندم
آه و صد آه حال که زبان گفتن دارم همه خفتن.
نیست کسی مرا یاری کند
باز به رسم و ایینه این دیار من هم خواهم خفت .
باز دلم چه بی صدا شکست
سکـــــــــــوت می کنم و عشــــــق در دلم جاری است ...
این شگفت انگیزترین نوع خویشتن داری ست ... !
جـدایـــــی " آنــــقدر هــا هـــم کــه
فکـــــر می کنــــــی
تلـــــــخ نیستـــــــ !
اگــــر هنــــوز حـــــــرف هـــای مــن را
بـــــاور نـــــــداری،...
از " نـــــادر و ســــیمین " بپـــــــرس
کـــــه از تــــمام دنیـــــــــا
جایــــزه گرفته انـــد !!!
زخــم زنــدگــیام تـویـــــی!
همــه بــه زخــمهــایشــان
دستمــال مــیبنــدنــد،
مـن
امــا
بــه زخــمـم
دل بستــهامــ
[✿] هـــر بار کـه دلــم هـــوای خـــــــدا کـــرد …
نــــه !
هــر بار کـه خـــــــدا یــاد ِ دلــم کــــرد …
تـنـم لــرزید …
نــه از خــــــدا …
از خــــودم !
که از شــیطــان هـــم شـیطـان تــَر شــدم …
نـگـاهم را مــی دزدم …
مبادا چشــمم در چشـــم خدا گــــیر کند … [✿]
رفت؟!به سلامت.....
خدا نیستم که بگویم:گر صدبار توبه شکستی بازآ....!
آنکه میرود....به حرمت آنچه باخود میبرد حق بازگشت ندارد!
رفتنش مردانه بود...!
شاید مرد باشد و بازنگردد!
شاید......!!!!
به دل نگیر،
آدمها اینطوری اند،
سیگار هم کامش را که داد ،
زیـر پا ، لِه اش می کنند …
گفتم فراموشت میکنم !
گفت نمیتونی …
رفت ، بعد از یه مدت برگشت ؛ گفت دیدی نمیتونی ؟!
گفتم شمــــــا ؟
دلم به کما رفته
برای مردنش دست به دعا شوید
حرفی نیست …
فقط مینویسم رفت ، آن احساسی که تو را دوست میداشت …
لاک غلط گیر را برمی دارم و “تو” را از تمام خاطراتم پاک می کنم …
“تـــو”
غلط اضافیِ زندگیم بودی …